تمام روزهای هفته را به انتظار جمعه ام ، دوباره صبح ظهر شد غروب شد نیامدی ، برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه ، برای عده ای ولی چه خوب شد نیامدی
o دکتر منوچهر محمدی
در بررسی انقلابها مطالعه دو رکن اساسی انقلاب(رهبری و مردم) و تعامل این دو رکن از اهمیت خاصی برخوردار است. همین امر باعث شده است نظریههای انقلاب را از لحاظ اهمیتی که برای هریک از این دو محور قائل هستند به دو دسته تقسیم کنند.
بلاتردید در تمام نهضتها و قیامهای سیاسی ـ اجتماعی مردم در معنای کلی و عام آن بعنوان موضوع اصلی این نهضتها مورد توجه و عنایت خاص بودهاند. مردم یا بعنوان کسانی که نهضت در خدمت و برای نجات آنها طرحریزی شده و یا اینکه از آنان یاری و همکاری طلب شده است اهمیت ویژهای دارند یا اینکه خود به عنوان بازیگران اصلی در بسیاری از تحولات سیاسی ـ اجتماعی نقش ایفا کردهاند.
به استثنای کودتاهای نظامی که توسط عده معدودی صورت میگیرد در بقیه تحولات سیاسی ـ اجتماعی نقش مردم به صورت بارز و آشکاری مشاهده میگردد. انقلاب نیز که خود از تکامل یافتهترین انواع تحولات سیاسی ـ اجتماعی میباشد بدون حضور و مشارکت مردم معنا و مفهومی نداشته و در حقیقت یکی از ارکان سه گانه انقلاب[1] حضور فعالانه مردم در صحنه تحولات انقلابی میباشد. لذا برخی مکاتب عامل اصلی پیروزی انقلاب را مردم میدانند و معتقدند مردم نقش اساسی دراین پیروزی خواهند داشت.
البته تعریف روشن و دقیقی از کلمه مردم تاکنون نشده است و هریک از مکاتب با توجه به گروه فعال و مؤثر در تحولات سیاسیـ اجتماعی برای خود تعریف و برداشت خاصی از مردم دارند. مارکسیستها تنها طبقه کارگر و آنهم کارگر آگاه و یا بعبارت دیگر پرولتاریا را بعنوان طبقه مولد و انقلابی مطرح میکنند و لیبرالها به طبقه متوسط و روشنفکر جامعه امید بسته و آنها را بعنوان نماینده و پیشرو در هر جامعهای مؤثر در تحولات سیاسی ـ اجتماعی بویژه انقلابها دانسته وبر روشنفکران و حرکتهای روشنفکری و احزاب تکیه میکنند. در انقلاب فرانسه نقش طبقه اشراف و نهایتاً بورژواها انکارناپذیر است[2] در انقلاب کوبا تکیه اساسی بر نظامیان و گروههای چریکی بوده است، انقلاب چین با تکیه بر نیروی دهقانان و کشاورزان به پیروزی رسید ودر دیگر انقلابها هم میتوان با کمی دقت محور و محرک اصلی را شناسائی کرد. اما با کمی دقت متوجه میشویم آنچه در تمامی مکاتب معاصر جهان بعنوان «مردم» خوانده میشود تنها بخشی از مردم را تشکیل میدهند و نیروی محرک یا صاحب انقلاب به تمام اقشار جامعه اطلاق نمیگردد.
برخی مکاتب پیروزی یا شکست انقلاب را تنها مرهون رهبر و یا رهبران آن دانسته و معتقدند این نقش و قابلیتهای رهبری است که باعث بسیج و مشارکت تودهها در انقلاب میشود. اکثر این مکاتب برای رهبر یک اقتدار کاریزمایی قائل هستند و انقلاب را قائم به شخص رهبر میپندارند.
از جمله اساسیترین تئوریها در زمینه اقتدار کاریزمایی نظریه ماکس وبر میباشد که معتقد است:
در سیاست که خصیصه آن سلطه است، سه نوع سلطه در ارتباط با سه نوع رفتار قابل تشخیص است. عقلانی، سنتی و کاریزماتیک. این تقسیمبندی براساس خصلت ویژه انگیزشی است که اطاعت از آن سرچشمه میگیرد. سلطه عقلانی مبتنی بر اعتقاد به قانونی بودن دستورها و قانونی بودن عناوین کسانی است که اعمال سلطه میکنند که سلطه مبتنی بر اعتقاد به خصلت مقدس سنتهای کهن و مشروعیت کسانی است که مأمور اعمال اقتدارند. سلطه کاریزماتیک مبتنی بر فداکاری غیرعادی نسبت به کسی است که تقدس یا نیروی قهرمانانه شخصی او و نظم ملهم از آن توجیه کننده آن است. هم عقلانیت و هم کاریزما میتوانند باعث تحول انقلابی علیه سنت شوند با این تفاوت که نیروی عقلانیت نخست باعث تغییر محیط اجتماعی و بعد دگرگونی جهانبینی مردم میشود ولی کاریزما، نخست زندگی درونی فرد را متحول میسازد.
با وجودی که وبر همه سلطههای کاریزماتیک را انقلابی نمیداند و همه انقلابها را نیز کاریزماتیک تلقی نمیکند، از نظر او بسیاری از انقلابهای جدید خصلت کاریزماتیک داشتهاند. سلطه کاریزماتیک رایجترین وسیله برای سرنگون کردن رژیمهای سنتی و قانونی تلقی میشود و در نتیجه دارای قدرت انقلابی است. سلطه کاریزماتیک بر مبنای خصلتهای استثنایی است که رهبر واجد آن است یا پیروان و فدائیان به وی نسبت میدهند. در این سلطه، اصل اعتقادی است که پیروان به ویژگی خارقالعاده شخص کاریزماتیک دارند.
کاریزما رابطهای درونی میان پیرو و رهبر است و رهبری کاریزمایی تنها به صورت جنبش کاریزمایی آشکار میشود، اقتدار کاریزمایی مبنای عقلانی یا سنتی ندارد بلکه مبتنی بر رابطهای احساسی و عاطفی است. در اقتدار کاریزمایی سیاستی وجود دارد که براساس آن مخاطبان شخصیت کاریزمایی وظیفه دارند که او را به عنوان رهبر بیچون و چرای خود بپذیرند. رهبر کاریزماتیک موجب تغییر مسیر عادی جهات سیاسی میشود و با طرح معنای جدیدی از امور، مشروعیت اقتدار موجود را زیر سئوال میبرد و با نفی گذشته به نیرویی انقلابی تبدیل میشود. کاریزما نیازمند تحرک و جنبشی دایمی است این نوع اقتدار، در دورههای فشار و اضطرار روانی، فیزیکی، اقتصادی، اخلاقی، مذهبی و سیاسی پیدا میشود. نارضایتی اجتماعی ـ سیاسی با ظهور شخصیتی مقارن میشود که خود را حامل رسالتی نوین میداند. توان ایجاد رابطهای عاطفی با تودهها را دارد و دارای ویژگیهای خارقالعاده است، یا پیروان تصور میکنند که او چنین ویژگیهایی دارد، نتیجه آن ایجاد تحولات اجتماعی و فکری است.[3]
با توجه به آنچه گفته شد در بررسی انقلاب اسلامی و با توجه به اینکه بنا به اعتراف اکثر محققین و ناظران از مردمیترین و در واقع مردمیترین انقلابها بوده است[4] و از طرف دیگر نقش رهبری امام خمینی نیز در این انقلاب غیرقابل انکار است و همانطور که حضرت آیتالله خامنهای مطرح کردند «این انقلاب بینام خمینی درهیچ جای جهان شناخته شده نیست». فلذا آگاهی از چگونگی رابطه مردم و رهبری حائز اهمیت میباشد. برای پاسخ دادن به اینکه چرا علیرغم مردمی بودن تحولات سیاسیـ اجتماعی ایران در گذشته مانند نهضت مشروطیت و ملی شدن صنعت نفت سرانجام این تحولات به ناکامی کشیده شد و مردم از صحنه خارج شدند اما در انقلاب اسلامی علیرغم همه حمایتهای جهانی از رژیم شاه مردم توانستند بدون دست بردن به اسلحه قدرت عظیم پادشاهی را سرنگون نموده بلکه بمدت بیست و پنج سال در قبال همه توطئهها و بحرانهای عظیم همچنان و بصورتی استوار حضور خود را در صحنه حفظ کنند. در اینجا باید ضمن شناخت چگونگی ارتباط امام و مردم، برداشت امام از نحوه مشارکت و حضور مردم و برخوردهای او با مردم مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد.
با مروری گذرا بر سیر مبارزات و حرکتهای انقلاب اسلامی و همچنین مروری بر نوشتههای محققین رهبری امام خمینی را در این انقلاب به سه صورت ودر سه نقش میتوان مشاهده و مورد بررسی و غور قرار داد:
1. امام به عنوان رهبر کاریزماتیک، 2. امام به عنوان رهبر دینی و مذهبی در جایگاه مرجعیت و 3. امام به عنوان مرشد و راهنما.
همانگونه که قبلاً عنوان شد بنا به نظر ماکس وبر در اکثر انقلابهای موفق حرکت انقلابی قائم به تصمیمات یک فرد که دارای قدرت کاریزماتیک است میباشد که این تصمیمات بیشتر براساس رابطهای مبتنی بر عشق و احساسات به مرحله اجرا درمیآید. در نتیجه نوع و چگونگی این تصمیمات تنها معطوف به ویژگیهای شخصیتی رهبر است. اما همانطور که مشخص است حتی اگر تصمیمها غیر منطقی هم باشند چون اساس رابطه بر احساسات استوار است این تصمیمات از طرف مردم با شور و اشتیاق پیروی میشود بدون آنکه پیروان این قبیل تصمیمات نیاز به کنکاش فکری برای ارزیابی دقیق و عمیق آن در خود احساس کنند.
این نوع رهبریها در اکثر انقلابهای معاصر نیز به چشم میخورد بعنوان مثال در جریان انقلاب چین به رهبری مائو عقبنشینی که به راهپیمایی دراز معروف است به دستور وی شروع میشود که «در طی آن از صد هزار نفر افراد ستون اصلی ارتش مائو بیش از پنجاه هزار نفر در جریان این راهپیمایی به هلاکت رسیدند».[5] این در حالی است که به گفته یکی از پیروان مائو «هدف این اقدام تنها به منظور فرار از مقابل نیروهای چیانکای چک نبود زیرا بعد از شش ماه که فصل زمستان آغازگردید ارتش کومین تانک که فراریان را بشدت تعقیب مینمود از فشار خود کاست ولی مائوتسهتنگ عقیده داشت که این عقبنشینی تا آنجا که کمونیستها به منطقه امن و دورافتادهای برسند ادامه داده شود و نقشه او این بود که در آن ناحیه دوردست تشکیلات صحیحی برای حزب کمونیست و نیروهای طرفدار خود به وجود آورد».[6]
با توجه به مطالعاتی که تاکنون در زمینه انقلاب اسلامی که تاکنون در زمینه انقلاب اسلامی بعمل آمده است بسیاری از اندیشمندان بر نقش کاریزماتیک امام در پیروزی انقلاب تأکید داشتهاند که از آن جمله میتوان به مقاله «ارزیابی نظریه کاریزما در تطبیق با واقعیت انقلاب اسلامی» اشاره کرد که نویسنده معتقد میباشد «بیشک اگر بتوان مصداقی برای نظریه کاریزمای وبر، در جهان معاصر سراغ گرفت رهبری امام خمینی در انقلاب اسلامی ایران، برجستهترین مورد آن خواهد بود. از همین روست که نظریه وبر بویژه پس از انقلاب اسلامی ایران و تحولات سیاسیـ فرهنگی متعاقب آن با نوعی اقبال مجدد مواجه شده است و بخش مهمی از کوششهای نظری برای تبیین این رخداد، مستقیم و غیرمستقیم، متأثر از دستاوردهای اندیشه وبر است».[7]
تردیدی نیست که امام دارای بارزترین ویژگیهای کاریزمایی بود و عشق و علاقهای که مردم به او داشتند براحتی از شیفتگی تودههای مردم نسبت به ایشان قابل مشاهده است نمونههایی از این علاقمندی در مراسم استقبال از امام هنگام ورود به ایران یا هنگام سخنرانیهای ایشان و حتی پس از رحلتشان در مراسم تشییع جنازه مشاهده میگردد. اما با تأمل بیشتر متوجه میشویم که رابطه امام و مردم قبل از آنکه رابطهای بر مبنای سلطه و قدرت کاریزمایی حضرت امام باشد رابطهای براساس منطق و عقلگرایی بوده ا ست. در طول دوران رهبری امام هیچ دستوری از طرف ایشان صادر نشده مگر مقدمات لازم برای آمادگی ذهنی مردم فراهم شده و دلایل اتخاذ آن تصمیم به صراحت و با بیانی گویا برای مردم شرح داده شده باشد و جالبتر اینکه حتی در مواردی که اقشار فراوانی از مردم نظر دیگری غیر از نظر امام داشتند با اینکه یک تصریح و تأکید یا یک دستور امام بر انجام نظر ایشان کفایت میکرد معذلک تا زمانیکه مردم توجیه نشده و به باور مطلوبی نرسیده بودند، امام نه فقط سکوت اختیار میکرد بلکه اجازه میداد نظر مردم اعمال شده و منتظر میماند تا در عمل درستی یا نادرستی نظرش به اثبات برسد. و لازم به ذکر است این در شرایطی بود که با عشق و علاقه وافری که مردم به امام داشتند هر دستوری که میدادند برای آنان مطاع بود. به این ترتیب میتوان نتیجه گرفت که علیرغم وجود همه ویژگیهای یک رهبر کاریزما در حضرت امام و با وجود علاقه فوقالعاده تودههای مردم به ایشان رابطه رهبری و مردم در انقلاب اسلامی مبتنی بر اقتدار کاریزماتیک نبوده یا به بیانی روشنتر امام این اقتدار را وسیله استیلاء و سلطه خود بر مردم یا پیروی و تقلید کورکورانه آنها از خود قرار نمیداد.
از آنجا که در مکتب تشیع باب اجتهاد همچنان مفتوح مانده و این خود نه تنها موجب رشد و شکوفایی فقه شیعه شده بلکه مسئله اجتهاد و تقلید در مکتب تشیع را از دو جهت اهمیت و اعتباری خاص بخشیده است. یکی از آن جهت که فقها در امور مربوط به مسائل شرعی خبره و آگاهند و نسبت به مسائل با عدالت اسلامی عمل میکنند و دیگری پیروی متعبدانه همراه با انتخابی آگاهانه است. لذا شیعیان یا باید خود مجتهدی عادل و آگاه به تمام مسائل فقهی و علوم مربوطه بوده و یا از مجتهدی جامعالشرایط که به مرجع تقلید مشهور و صاحب رساله عملیه میباشد تقلید کنند. طبیعی است که بخاطر عدم دسترسی همه مردم در نقاط مختلف به مراجع تقلید، روحانیان نقش رابط و منتقل کننده افکار و نظریات آنها را داشته و بدون آنکه سلسله مراتبی خاص به وجود آورند بعنوان واسطه میان رهبران بزرگ مذهبی و مردم نقش مهمی را برعهده میگیرند. نظرات و فتاوی مراجع را برای مردم در مساجد و منابر بازگو کرده و متقابلاً مسائل و مشکلات مردم را به رهبران مذهبی منتقل میکنند.
با توجه به مراتب فوق روحانیان شیعه توانستهاند با کسب قدرت ویژه نقش حساس و مهمی در حرکتهای سیاسی ـ اجتماعی خصوصاً در یک قرن اخیر ایفا کنند. و هر زمان که با قدرت سیاسی حاکم به مبارزه پرداخته بر قدرت سیاسی حاکم فائق شدهاند.[8]
همانطور که در تاریخ ایران مشاهده میشود نقش مراجع تقلید در شکلگیری و پیروزی نهضتها بسیار حائز اهمیت بوده و از آنجا که فتاوی مراجع همانند حکم پیامبر اکرم و اطاعت از آن واجب است لذا مراجع میتوانند در بحرانهای سیاسی با صدور فتوا مردم را به عرصه سیاست کشانده و در جهت نیل به اهداف انقلاب از حمایت و اطاعت مردم استفاده کنند و این همان قدرتی است که به وسیله آن میرزای شیرازی با صدور فتوای تحریم تنباکو توانست یک قرارداد بینالمللی را که مغایر با منافع و مصالح ملی کشور میدانست براحتی و بدون خونریزی و آشوب فسخ کند همچنانکه در گذشتههای نسبتاً دورتر مراجع تقلید با صدور حکم جهاد علیه روسیه تزاری توانستند سیاستمداران داخلی و خارجی را به تغییر مواضع خود ناچار سازند. و به این ترتیب قدرت فائقه و مذهبی مراجع تقلید شیعه موجب شده است هر زمان ضرورت اقتضا کند با گسیل مردم، از آن در رهگذر پیشرفت مقاصد ملی و مذهبی مردم استفاده کنند و این حداقل مشابهت فراوانی با همان قدرت و سلطهای دارد که ماکس وبر از آن بعنوان سلطه و اقتدار سنتی یاد میکند.
با وصف آنکه روحانی بودن آیه الله کاشانی، مرحوم مدرس و بسیاری دیگر از روحانیان از جمله شیخ فضل الله نوری و بهبهانی و ... در نهضتهایی همچون نهضت مشروطه و ملی شدن صنعت نفت و ... به حضور مردم در صحنه تحولات اجتماعی کمک شایانی میکرد اما از آنجا که هیچکدام از این رهبران در جایگاه مرجع تقلید نبودند نتوانستند از اقتدار مرجعیت در پیشبرد اهداف سیاسی ـ اجتماعی خود کاملاً بهره برند. «مردم براساس اعتقاد به امامت و تداوم آن در شکل نظام ولایت فقیه، رهبری فقیه جامعالشرایط را مبین از یک ایدئولوگ پذیرا هستند و قدرت و نفوذ معنوی فقیه در حد مرجع تقلید به معنی حکومت بر دلها است و اطاعت در کلیه شئون زندگی براین اساس است که فتوای او همان حکم خداست و پیروی از ولیفقیه اطاعت از فرمان امام و در نهایت اطاعت رسول خدا است که قرآن صریحاً میگوید: «و من یطع الرسول فقد اطاع ا...».[9]
اطلاق حجت بر فقیه عادل که در متون ٍ اسلامی آمده، این اعتقاد و باور را ایجاد میکند که این قدرت فراتر از اطاعت از قدرتهای مادی است. این قدرت تا حدی عمیق و کارا است که بعضی از اندیشمندان یکی از اصلیترین دلایل پیروزی انقلاب اسلامی را همانا مرجعیت امام خمینی ذکر کردهاند. منجمله در مقالهای تحتعنوان «نهاد مرجعیت در دوران نهضت و نظام» این چنین مطرح میگردد که «امام دو بعد داشتند از یک سو مرجع تقلید بوده و از سوی دیگر مصلحی مبارز و آزادیخواه و در یک کلام«مرجع مصلح» راز موفقیت امام نیز در همین نکته نهفته است. نفوذ و اعتبار امام برپایه مبنای تقلید بوده و زبان رهبری ایشان نیز «زبان تکلیف» که مردم با این مبنا و این زبان انس دیرینه داشتهاند.»[10]
در بررسی زندگی سیاسی حضرت امام و دوران بیست و پنج ساله رهبری انقلاب اسلامی ملاحظه میگردد که علیرغم برخورداری ایشان از موقعیت مرجعیت و اینکه هر فتوایی را که صادر میکردند بیچون و چرا توسط مقلدین ایشان اطاعت میشد بطوریکه در مورد سلمان رشدی که یک مسئله خارجی نسبت به کشور ما محسوب میشد فتوا صادر نمودند و ملاحظه گردید که همین فتوا چه تبعات عظیم بینالمللی را دربرداشت و برای کشورهای غربی به صورت یک معضل اساسی درآمد معذلک ایشان در تمام دوران مبارزات و رهبری انقلاب تنها در موارد بسیار معدودی از چنین موقعیت و اختیاراتی استفاده کردند البته غیر از مواردی که تفکرات عرضه شده را شدیداً بازدارنده دانسته و یا مغایر با اصول و موازین اسلامی تشخیص میدادند. و در همین رهگذر در آغاز مبارزات خود در سال 1341 تقیه را که یک اصل پذیرفته شده شیعه بود تحریم کرده و با این عبارت که «تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب». مانع و رادع مهمی را که بر سر راه مبارزه مسلمانان متدین و معتقد بود برطرف نمودند.[11]
در اوج مبارزات ملت در سالهای 56 و57 و علیرغم تمایلی که انقلابیون به جهاد مسلحانه داشتند امام از صدور هر حکمی مبنی بر وجوب جهاد و مقابله مسلحانه علیه رژیم شاه و حامیان آن خودداری ورزیدند. و حتی در طول دوران جنگ تحمیلی با آنکه میتوانستند با صدور یک فتوا قاطبه مردم را به حضور در جبهه ملزم و متعهد کنند ترجیح دادند مردم با آگاهی و بصورت داوطلبانه در جبهههای جنگ حضور یابند. با این ترتیب میتوان نتیجه گرفت با آنکه امام از اختیارات فوقالعاده مرجعیت برخوردار بودند معهذا از این توان برای پیشبرد اهداف رهبری انقلاب استفاده چندانی نکرده بلکه آنچه مردم را به حضور در صحنه تشویق میکرد، نوعی دیگر از رابطه بین رهبری و مردم که کمتر به آن توجه شده و از آنچه تا به حال به آن اشاره شد و مبتنی بر رابطهای صرفاً عاشقانه و تعبدی کورکورانه بود کاملاً متفاوت است و بطور کلی همچنانکه متعاقباً توضیح داده خواهد شد امام برای تداوم و گستردگی هرچه بیشتر انقلاب بر شیوه دیگری تکیه داشت که هم در نوع خود و هم در نهضتها و مبارزات انقلابی کاملاً استثنایی و بیبدیل بوده است.
با مطالعه در زندگی امام و رابطه او با مردم در دورانهای قبل و بعد از انقلاب به این نکته مهم برمیخوریم که امام در بیشتر مواقع نه فقط بعنوان یک رهبر کاریزما و نه تنها بعنوان یک مرجع تقلید بلکه بعنوان یک معلم و مرشد نیز عمل میکرده است. وی در وادی تعلیم و تربیت هم از لحاظ عملی و هم در وادی نظری، استادی نمونه بود. او با روشهای تربیتی خویش موفق شد جامعهای را که سالها بلکه در دو سه قرن
اخیر در خمودی و ضعف و جهالت بسر برده و به نوعی بیتفاوتی سوق داده شده بود پیشگام نهضت بزرگ دینی ساخته و تحولی عظیم در آن بوجود آورد.
حضرت امام در برخورد با مردم بر نقش زیربنایی فرهنگ تأکید مکرر داشت و میفرمود: «فرهنگ مبدأ همه خوشبختیهای ملت است... آنچیزی که ملتها را میسازد فرهنگ صحیح است.» و برای آموزش این فرهنگ صحیح به مردم روشهای خاصی داشت که به آنها اشاره میکنیم.
امام با شناخت عمیقی که از متن تودههای جامعه ایران داشت بنحو فوقالعاده موفقیت آمیزی آنها را در جهت خواستهها و اهداف خود به حرکت درآورد. بعنوان مثال تودههاییکه بخاطر اعتقادات عمیق مذهبی خود و پایبندی به مراسم سنتی در بزرگداشت ایام سوگواری بویژه ایام محرم بصورتی بالقوه آماده فداکاری و خیزش در جهت اعتقادات خود بودند، آنها که سالها بلکه قرنها نسل اندر نسل از مظلومیت امام حسین(ع) شکوه و ناله کرده و بر سر و سینه خود زدند و یزید را لعن و نفرین کردند و آرزو میکردند که در زمان قیام امام حسین زنده بودند تا با ایثار جان و مال و فرزندان خود مراتب ارادت و محبت خود را به اهل بیت به اثبات میرساندند. امام آنها را در مساجد، تکایا و حسینیهها یافته و با ارشادات و تعالیم خود به آنها فهماند که اگرچه قرنها از زمان قیام حسینی میگذرد ولی امروز هم میتوان مصادیق آنرا مشاهده کرد. او به آنها نشان داد که حسین زمان و یزید زمان چه کسانی هستند و او به مردم آموخت که امروزه هزارها هزار مشت گره خورده با یکدیگر را باید بر سر و صورت و اندام یزید زمان یعنی پهلوی بکوبند و او بود که با درایت خاص خود انرژی عظیمی را که سالها در دل تودهها عقده شده بود آزاد کرده و در خدمت انقلاب اسلامی قرار داد.
این در حقیقت چیزی بود که در گذشته هم لیبرالها و هم مارکسیستها از آن غافل بوده و یا درک درستی از آن نداشتند و حتی زمانیکه لیبرالها شناخت محدودی از این امر پیدا کردند چون قادر به بسیج این نیروی عظیم نبودند بصورت تاکتیکی با روحانیت کنار آمده و لکن زمانیکه قدرت گرفتند آنها را کنار زدند. غافل از آنکه با این اقدام حمایت تودهها را هم از دست میدهند.
امام حتی در برخورد با ساختار نظام حکومت معتقد بودند بدنه نظام از متن همین جامعه برخاسته و با سایر اقشار جامعه تفاوتی ندارند و تنها تفاوت آنها در نوع اشتغال و احیاناً درجه آگاهی آنها میباشد. لذا با آگاهی دادن به همین اقشار جامعه موفق شد ساختار نظام حاکم را از قاعده هرم سست و متزلزل نموده و آنرا شکست دهد و در واقع با استفاده از همین شیوه استثنایی توانست در اواخر حکومت پهلوی به ناگهان یک اعتصاب همگانی و تقریباً بیبدیل در کلیه ادارات و وزارتخانهها و بویژه در صنعت نفت یعنی شریان حیاتی تأمین اقتصادی رژیم ایجاد نموده در نتیجه نظام حاکم را فلج کند.
با بررسی تحولات دوران انقلاب و همچنین دوران حیات سیاسی امام و مطالعه سخنرانیها و وقایع تاریخی میتوان چند اصل مهم را در برداشت امام از نحوه مشارکت مردم دریافت که به آنها میپردازیم.
همانطور که اشاره شد در اغلب مکاتبی که انقلاب را ثمره تلاش مردم میدانند و نقش عمده را در انقلاب به عهده مردم میگذارند، تنها بر بخشی از مردم تأکید و تکیه دارند که از دیدگاه آنها نقش فعال و مؤثر در پیشبرد انقلاب را برعهده داشته ودر نتیجه این طرز تفکر ضرورتاً تمام مردم یک کشور را در انقلاب دخیل ندانسته و در عمل آنها را محرک و صاحب انقلاب نمیدانند و اما اینکه امام نیز مانند رهبران سایر انقلابهای جهان به تقسیمبندی مردم قائل بوده و یا همه مردم را صاحب انقلاب میداند و یا اگر به تقسیم بندی قائل است معیار این تقسیم بندی چگونه میباشد سئوالی است که با غور در آثار امام و برخوردهای ایشان با اقشار مختلف جامعه معین میگردد.
مهمترین تقسیمبندی که در آثار امام مشاهده میگردد تقسیمبندی ارزشی است بدین معنا که امام جامعه را به دو دسته مستضعف و مستکبر تقسیم میکند.
مستکبرین در دیدگاه امام کسانی هستند که به نحوی خواهان ایجاد سلطه مادی، اقتصادی، فرهنگی و یا سیاسی بوده و به بهرهکشی از اقشار محروم جامعه میپردازند و این تنها دستهای میباشد که امام آنها را از مردم مستثنی میکند و در قطب مخالف و دشمن قرار میدهد. در دیدگاه امام
«سلامت و صلح جهان بسته به انقراض مستکبرین است و تا این سلطه طلبان بیفرهنگ در زمین هستند مستضعفین به ارث خود که خدای تعالی به آنها عنایت فرموده نمیرسند.»[12]
«آن روز مبارک است برما که سلطه جهانخواران بر ملت مظلوم ما و بر سایر ملتهای مستضعف شکسته شود و تمام سرنوشت خودشان را بدست خودشان بگیرند.»[13]
به همین خاطر همیشه میدانند که مسئولین کشور، مستضعفین را فراموش نکنند.
«خدا نیاورد آن روزی را که سیاست ما و سیاست مسئولین کشور با پشت کردن به دفاع از محرومین در رو آوردن به حمایت از سرمایهدارها گردد و اغنیا و ثروتمندان از اعتبار و عنایت بیشتری برخوردار شوند. معاذالله که این با سیره و روش انبیاء و امیرالمؤمنین و ائمه معصومین علیهمالسلام سازگار نیست دامن حرمت و پاک روحانیت از آن منزه است تا ابد هم باید منزه باشد و این از افتخارات و برکات کشور و انقلاب و روحانیت است که به حمایت از پابرهنگان برخاسته است و شعار دفاع از حقوق مستضعفان را زنده کرده است».[14]
متقابلاً مستضعفین از دیدگاه امام کسانی هستند که مورد ظلم و استثمار ـ اعم از فرهنگی، سیاسی یا اقتصادی ـواقع شدهاند و از آنجا که اسلام دین عدالت و حامی مستضعفین است با آن همنوا هستند و ارزشهای آنرا درک کرده و بدان معتقدند.
امام پیروزی انقلاب را بطور عمده مدیون فداکاری و از خودگذشتگی این قشر عظیم از جامعه میداند و معتقد است که با آگاهی دادن و آموزش این دسته از مردم میتوان نیروی عظیمی را که بصورت بالقوه در ایشان موجود است به صورت بالفعل درآورد. لذا همواره به نقش مستضعفین در انقلاب اشاره میکند جملاتی از قبیل که میفرماید:
«ما مجدداً میگوئیم یک موی سر این کوخنشینان و شهید دادگان به همه کاخ و کاخنشینان جهان شرف و برتری دارد».[15]
و یا
«تمام ادیان آسمانی از بین تودهها برخاستهاند و با کمک مستضعفین بر مستکبرین حمله برده است. مستضعفین بر تمام ادیان حق دارند مستضعفین به اسلام حق دارند نهضت ما هم با مستضعفین پیش رفت».[16]
«تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند، فقرا و متدینین بیبضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلابها هستند.»[17]
«همین محرومین به مملکت خدمت کردند و قیام کردند و با دست همین طبقه این نهضت به این جا رسید ـ اینها بودند که توانستند این قدرت شیطانی را بشکنند و این سد را خرد کنند.»[18]
«آن چیزی که روحانیون هرگز نباید از آن عدول کنند و نباید با تبلیغات دیگران از میدان به در روند حمایت از محرومین و پابرهنهها است. چرا که هرکسی از آن عدول کند از عدالت اجتماعی اسلام عدول کرده است.»[19]
« این پائین شهریها و این پابرهنهها به اصطلاح شما اینها ولی نعمت ما هستند.»[20]
با توجه به مطالب فوق و از آنجا که اکثریت مردم جامعه بلکه جهان را مستضعفین تشکیل میدهند امام به استثنای مستکبرین که عموماً از میان سرمایهداران و مرفهین بیدرد هستند هیچیک از گروهها و اقشار را نادیده نگرفته و مستثنی نمیکند و در نتیجه میتوان گفت از نظر امـام تمامی افراد جامعه جزء نیروی بالقوه انقلاب اسلامی ایران بشمار میروند محدود به طبقه یا قشر خاصی نیست. امام در عین حال که به ملتها و قومیتهای مختلف بها میداد و آنها را نیز بخشی از تودههای مستضعف میدانست که باید دست بدست یکدیگر و برعلیه ظلم و سلطه استکبار و عوامل استکبار قیام کنند با پدیده ملیگرایی یا ناسیونالیسم و قومیتگرایی بهمین دلیل شدیداً مقابله میکرد و آنرا دست آورد وترفند عوامل سلطه میدانست که موجب تفرقه و تشتت جوامع اسلامی و مستضعفین گردیدهاند تا زمینهساز تداوم سلطه استکبار باشند. ایشان در این زمینه اظهار میدارند:
«نقشه قدرتهای بزرگ و وابستگان آنها در کشورهای اسلامی این است که این قشرهای مسلم را که خدای تبارک و تعالی بین آنها اخوت ایجاد کرده است و مؤمنان را بنام اخوه یاد فرموده است از هم جدا کنند و به اسم ملت ترک، ملت کرد، ملت عرب، ملت فارس، جدا از هم کنند بلکه با هم دشمن کنند و این درست برخلاف مسیر اسلام است و مسیر قرآن کریم».[21]
وی علیرغم اینکه خود مرجع شیعیان بود و در اعتقادشان مستحکم و پابرجا، و اهل تسامح و تساهل نبود. معهذا روی وحدت شیعه و سنی تکیه اساسی داشت و عواملی را که موجب نفاق و تفرقه میشد تا آنجا که به اساس اعتقادات شیعه لطمه نزند از سر راه برمیداشت، ایجاد هفته وحدت، دفاع از مسلمانان سراسر جهان منجمله مسلمانان فلسطین از جمله این تلاشها بود. امام حتی، اقلیتهای مذهبی را نادیده نگرفته و به آنها اطمینان میدهد که در جامعه اسلامی آنها از آزادی بیشتری برای انجام تعالیم مذهبی خود بهرهمند خواهند شد.
نکته جالب اینکه حتی رهبران مذهبی ـ سیاسی در گذشته به این نیروی عظیم و شگرف توجه کافی مبذول نداشته و حرکتهای سیاسیـ اجتماعی خـود را برپایههای دیگری بجز حرکت تودهها قرار داده بودند و عملاً هم با شکست مواجه شدند. سیدجمال الدین اسدآبادی وحدت جهان اسلام را در ارشاد و نصیحت پادشاهان و حکام بلاد اسلامی و ایجاد اتحاد میان آنها میدید. رهبران نهضت مشروطه به قشر روشنفکر غربزده امید بسته بودند و آیت الله کاشانی نیز تنها متکایش بازاریان و طبقه متوسط و بازهم روشنفکران بودند و تاریخ نشان داد که همه آنها در رسیدن به هدف متعالی خود ناکام و ناموفق ماندند.
قیام اصلاح طلبانه امام و پیامهای او تنها به جامعه ایران و دیگر جوامع اسلامی محدود نمیشد او معتقد بود که فطرت تمامی انسانها براساس گرایش به توحید و خیر و حقیقت جوئی و عدالت خواهی سرشته شده است و اگر آگاهیهای عمومی افزایش یابد و شیطان نفس اماره و شیاطین بیرونی مهار و تضعیف شوند آحاد جامعه بشری راه خداجویی و زیستن در محیطی آکنده از عدالت و صلح را پیشه خواهند کرد. از اینرو امام خمینی در اغلب پیامهای خویش مستضعفین و ملتهای دربند جهان سوم را به قیام علیه مستکبران فرا میخواند و در روزهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آشکارا ایده تشکیل حزب جهانی مستضعفین را مطرح مینماید.
«مستضعفین همه بلاد همه ممالک باید حق خودشان را با مشت محکم بگیرند، منتظر نباشند که آنها حق آنها را بدهند مستکبرین حق کسی را نخواهند داد.»[22]
همانطور که گفته شد امام خمینی جامعه را متشکل از مردم محرومی میدانست که باید به آنها در گرفتن حقشان کمک کرد و تقسیم بندی را اعم از ملیت، مذهب و ... برای این قشر مستضعف قائل نبود. اما برای آنکه تمامی مردم را به این خودآگاهی و وحدت برساند که باید برای گرفتن حق خود قیام کنند و با توجه به حرفه و تخصص و یا جنسیت خود جایگاه و نقش خود را در نهضت بیابند جامعه را براساس کارکردشان به اقشار مختلف تقسیم بندی کرده و با هر قشر خاص به زبان خودش صحبت مینمود تا همگی اقشار جامعه راه چگونه سهیم شدن خود را در انقلاب بیابند. این بینش امام موجب میشد که اقشار مختلف جامعه جایگاه جدیدی در پیروزی و پیشبرد اهداف انقلاب برای خود یافته و در نتیجه برای تحقق آرمانهای انقلاب تمامی سعی و تلاش خود را بنمایند. در اینجا به گوشهای از این شیوه برخورد با اقشار مختلف جامعه میپردازیم.
امام گرچه از کارگران و کشاورزان بعنوان گروه مولد اصلی در جامعه با احترام و قدردانی یاد میکند و آنها را ولی نعمت جامعه میداند ولی در عین حال و برخلاف تز مارکسیستها حاکمیت برجامعه را تنها حق آنها ندانسته و در سخنانشان به نقش کارگران این چنین اشاره میکنند:
«کشاورزان و کارگران اساس استقلال کشورند. همانطور که سرحدات را قوای مسلح نگهداری میکنند شما متن کشور را از وابستگی حفظ میکنید آنها مجاهد فی سبیل الله هستند و شما هم مجاهد فی سبیل الله هستید.»[23]
امام در بیاناتشان خطاب به این دو قشر اظهار میدارند شما باید به حرفه خود نه تنها بعنوان یک شغل و حرفه درآمدزا برای خود و خانواده بلکه خدمتگذار و تأمینکننده نیازهای جامعه و بالاتر از آن بعنوان گروهها و قشری که با تلاش و کوشش خود بندهای وابستگی به اجانب را قطع نموده و استقلال و عدم وابستگی برای کشور تأمین مینمایند، نگاه کنید.
برخلاف مارکسیستها که به این طبقه از جامعه با بدبینی نگاه کرده آنها را بعنوان بورژواهای کمپرادور نفی میکنند. امام تنها بازاریانی را نفی میکند که وابسته به همان طبقه مستکبرین هستند و همه جا بازاریان مؤمن و متعهد را یاور انقلاب معرفی کرده میگوید.
«تجار و کسبه کسب صحیح کنند، گرانفروشی نکنند، از قراری که گفته میشود اشخاصی خیلی گرانفروشی و بیانصافی میکنند میدانند اینها که ملت ما الان بسیاری از آنها ضعیف هستند بسیاری از آنها در این قضایا ضرر بردند بسیاری از آنها از پا درآمدند. اگر بنا باشد که کاسبها باز گرانفروشی راه بیندازند و بیانصافی بکنند ممکنست که اینها صدمه بخورند من خواهش میکنم از تمام اقشار ملت که انصاف را نصبالعین خودشان قرار بدهند رضای خدا را نصبالعین خودشان قرار بدهند.»[24]
امام زنان را که نیمی از جامعه را تشکیل داده و تا این زمان در جوامع اسلامی به آنها کمتوجهی شده و از آنها انتظاری جز خانهداری و بچهداری نمیرفت به ناگهان به میدان کشاند و به آنها شخصیتی مضاعف داد. امام برای زنان دو رسالت اجتماعی قائل شد، اول آنکه خود بعنوان نیمی از نیروی خلاق جامعه وارد میدان مبارزه گردیده و دوش به دوش مردان در تظاهرات، اعتصابات، و هم فعالیتهای سیاسی مشارکت داشته باشند و علاوه بر آن بعنوان نیروی محرکه مردان در ترغیب و تشویق شوهران و فرزندان و برادران خود نقش فعالی داشته باشند و بدینسان ملاحظه میگردد که چه احترام فوقالعادهای برای مادران و همسران شهدا قائل است.
«در این نهضت زنان حق بیشتری از مردان دارند زنان مردان شجاع را در دامان خود بزرگ میکنند و قرآن کریم انسان ساز است و زنان نیز انسانساز. اگر زنان شجاع و انسانساز از ملتها گرفته شوند ملتها به شکست و انحطاط کشیده میشوند ـ قوانین اسلام همه به صلاح زن و مرد است. زن باید در مقدرات اساسی مملکت دخالت کند. شما همانگونه که در نهضتها نقش اساسی داشتهاید و سهیم بودهاید. اکنون هم باز باید در پیروزی سهیم باشید و فراموش نکنید که هر موقع که اقتضاء کند نهضت کنید و قیام کنید مملکت از خود شماست ان شاء الله شما باید مملکت را بسازید.»[25]
امام رهبری واقعی جامعه را از آن ملت و تودههای آگاه و محروم میداند و در این راستا نقشی که برای علما و روشنفکران و روحانیون جامعه قائل است معلمی و آموزش و تعلیم و آگاهی دادن به مردم است نه نمایندگی و وکالت از طرف مردم. لذا بسیار بر وحدت حوزه و دانشگاه تأکید داشته و نسبت به دانشگاهی که متأثر از تعالیم فکری غرب و جدا از حوزه و معارف اسلامی باشد نگران بود و انقلاب فرهنگی را هم در همین راستا برنامهریزی کرد.
«باید همه بهم دست بدهیم و شما آقایان محترم مردم مردم را موعظه کنید و مردم همه با هم دست بهم بدهند و این ویرانه را بسازند.»[26]
«چه دانشگاه شما و چه دانشگاه روحانیون، این دو قشر هستند که تربیت امت به عهده این دو قشر است این دو قشر از همه قشرها عملشان شریفتر و از همه قشرها مسئولیتشان بیشتر است عمل شریف برای اینکه مرکز انسان درست کردن است، دانشگاه باید مرکز درست کردن انسان باشد چه دانشگاه روحانی و چه دانشگاه شما و این یک امری بوده است که انبیا علیهمالسلام مأمور بر همین امر بودهاند که انسان درست کنند.»[27]
«شما دانشگاهیها کوشش کنید که انسان درست کنید اگر انسان درست کردید مملکت خودتان را نجات میدهید. اگر انسان متعهد درست کردید انسان امین، انسان معتقد به یک عالم دیگر، انسان معتقد به خدا، مؤمن به خدا، اگر این انسان در دانشگاههای شما و ما تربیت شد مملکتتان را نجات میدهد.»[28]
علیرغم آنکه قبل از پیروزی انقلاب نیروهای مسلح جزئی از نظام ضد مردمی تلقی و مأموریت سرکوب انقلاب را برعهده داشت و عموماً با آنها بعنوان ابزار اصلی قدرت دشمن برخورد میگردد. معذلک امام حتی همان قبل از انقلاب نیز با طرح این مسئله که نیروهای مسلح برادران ما بوده و مقابله با آنها به معنای ایجاد و تشدید نوعی برادرکشی است از مردم خواست که در مقابل گلوله به سربازان گل تقدیم نموده! و از طرفی با فراهم نمودن زمینه و آگاهی لازم فرمان صادر کرد که سربازان، پادگانها را تخلیه و به مردم بپیوندند. این امر آنچنان مؤثر و مفید بود که نه تنها فرماندهان بدون فرمانبر شدند بلکه در مواردی نیز سربازان دست به شورش زده و علیه فرماندهان خود قیام کردند. بعبارت دیگر به جای مقابله مسلحانه با سربازان قلبهای آنها را تسخیر کرد.
جالب توجه آنکه بعد از پیروزی انقلاب و سقوط رژیم پهلوی وعلیرغم اینکه بخاطر کشتارهای صورت گرفته توسط نیروهای مسلح، مردم نسبت به آنها خوشبین نبودند و براساس همین زمینه مساعد گروهکها پیشنهاد انحلال ارتش و ایجاد ارتش خلقی را میکردند امام با تکیه بر همان منطق نه تنها اجازه انحلال نیروهای مسلح را نداد بلکه سریعاً در جهت احیاء و بازسازی آنها که در خدمت نظام انقلابی قرار گرفته بودند همت گماشتند و زمینه آشتی ملی والحاق قلبی و روحی نیروهای مسلح را به مردم انقلابی فراهم آوردند. معذلک نسبت به کسانی که به کشتار مردم دست زده یا مرتکب خیانهای دیگری شده بودند از طریق دادگاههای انقلاب با آنها برخورد نمودند.
«و من باید یک نصیحت به ارتش بکنم و یک تشکر از یکی از ارکان ارتش یک قشرهایی از ارتش. اما نصیحتی که میکنم این است که میخواهیم شما مستقل باشید...»[29]
«اگر چنانچه ارتش، دولت، به وظایف ارتشی خودشان، به وظایف دولتی خودشان، به وظایف اسلامی عمل کنند محیط در یک کشور محیط محبت میشود، محیط آرامش روحی میشود و این هم برای ملت مفید است و هم برای دولت و هم برای ارتش.»[30]
بینش امام نسبت به حکومت ودولتمردان
در بینش امام حکومت اسلامی صرفنظر از تفاوتهای ظاهری در هدفها و آرمانها، از نظر تشکیلات و ارکان نیزتفاوتهای اساسی با نظامهای سیاسی معاصر دارد در این نظریه اکثریت تنها بر مدار حق، مشروعیت مییابد و به تبع آن وجوب اعمال ولایت منوط به فراهم بودن شرایط آن و از آن جمله پذیرش عمومی مردم است که در جریان انتخاب طبیعی مستقیم و یا از طریق انتخاب خبرگان منتخب ملت جلوهگر میشود. بنابراین پیوند رهبری با مردم به طور طبیعی، پیوندی اعتقادی بنیادی و عمیق است و به همین سبب بود که امام یکی از مردمیترین نوع حکومتها را پایهریزی و رهبری کرد. در این حکومت برخلاف همه نظامهای سیاسی موجود جهان مردم پس از تعیین رهبری و برگزاری انتخابات از خود سلب مسئولیت نکرده و به خود وانهاده نمیشوند بلکه حضور آنان در صحنه اداره جامعه ا سلامی و مشارکت در سرنوشت نظام اسلامی بعنوان یک تکلیف شرعی تضمین میشود.
از نظر امام حکومت اسلامی پایهاش بر عشق و اعتماد متقابل مردم و رهبری صالح و عادل است ولذا میفرمود:
«اگر فقیهی یک مورد دیکتاتوری بکند از ولایت میافتد.»[31]
«رهبر و رهبری در ادیان آسمانی و اسلامی بزرگ چیزی نیست که خود به خود ارزش داشته باشد و انسان را خدای ناخواسته به غرور و بزرگ اندیشی وادارد.»[32]
و با چنین برداشتی بود که میفرمود:
«اگر به من بگویید خدمتگزار بهتر از این است که بگویید رهبر، رهبری مطرح نیست. خدمتگزاری مطرح است. اسلام ما را موظف کرده است که خدمت بکنیم.»[33]
«من با مردم ایران برادر هستم و خود را خادم و سرباز آنان میدانم.»[34]
امام خطاب به دولتهایی که خود را فرمانفرما و برتر از مردم میدانستند میفرمود:
«دولت در حکومت اسلامی در خدمت ملت است باید خدمتگزار ملت باشد.»[35]
«آگاهی مردم و مشارکت و نظارت و همگامی آنها با حکومت منتخب خودشان. خود بزرگترین ضمانت حفظ امنیت در جامعه میباشد.»[36]
تفاوت این نظریه در باب حکومت و امنیت ملی و اجتماعی با نظریهای که در دمکراتیکترین نظامهای سیاسی، دولت و حکومت را تنها در پهنه «قدرت» و ابزار و لوازم آن تعریف میکند و بر همین مبنا مهمترین رکن امنیت اجتماعی را در قوه قهریه میداند، آشکار است.
امام میفرماید:
«یک قدرت بزرگ وقتی پایگاه ملی ندارد این قدرت نمیتواند بایستد.»[37]
امام برخلاف نظریهپردازان غربی اعم از لیبرالها و مارکسیستها که معتقد هستند از آنجا که تودهها نا آگاه هستند طبقه روشنفکر و نخبه باید به نمایندگی آنها و در قالب احزاب مهار آنها را بدست گرفته و در جهت آنچه که بعنوان سعادت و تعالی ایشان تشخیص میدهند آنها را هدایت نمایند، معتقد بود رسالت رهبران جامعه این است که با آموزش کافی، تودههای مردم را از شرایط حاکم و حقوق و تکالیف آنها آگاه نموده و در نتیجه این باور را در آنها به وجود آورند که آنها نه تنها میتوانند خود سرنوشت خود را به دست گیرند بلکه مکلف نیز هستند که با قیام خود حق خویش را از ظالمین بازستانند.
بهمین جهت امام در رهبری جامعه اسلامی بیش از آنکه به هدایت و نمایندگی اعتقاد داشته و به آن بپردازد و نیز با وجود مشروعیت و مقبولیتی که داشت جلوتر از مردم حرکت نمیکرد بلکه مهمترین رسالتی که برای خود قائل بود ارشاد و تعلیم و آگاهی دادن لازم به مردم بود تا خود تصمیم بگیرند و خود حرکت کنند. امام قبل از آنکه معتقد به تحولات سیاسی در مردم باشد معتقد به تحول فرهنگی در آنها بود. براین اساس امام اصولاً نهضت خویش را از آغاز براساس آیه شریفه ”ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما به انفسهم“ قرار داده و بر تقدم انقلاب فرهنگی تکیه داشت و از طرف دیگر دست زدن به انقلاب و تحولات اجتماعی بوسیله مردم را ضرورتی اجتناب ناپذیر دانسته و معتقد بود که مبارزات حزبی و پارلمانی نتیجهای نداشته و حتی مبارزات مسلحانه بدون پشتوانه مردمی در شرایطی که آمادگی لازم در تودههای جامعه فراهم نشده است بیثمر و بیفایده خواهد بود.
در حالیکه در مکاتب لیبرالیسم و مارکسیسم برای تودههای مردم نقشی جز تبعیت دیده نشده و رهبران آنها خود را قیم و وکیل مردم دانسته و معتقد بوده و هستند آنچه را خود به عنوان مصلحت و منافع تودهها میبینند حتی اگر تودهها به آن رضایت ندهند باید به مرحله اجرا درآید. بعنوان مثال اگرچه مارکس از حزب کمونیست بعنوان حزبی فراگیر یاد میکند و پروسه آگاهی کارگران را برای رسیدن به مرحله انقلاب لازم میشمارد درعین حال این رسالت را برعهده تاریخ میگذارد ولی لنین از حزب کمونیست بعنوان حزب طبقه نخبگان و جانشین طبقه پرولتاریا یاد میکند که میباید برنامههای خود در تحقق عدالت اجتماعی را حتی از طریق دیکتاتوری حزبی بمرحله اجرا درآورد. در غرب نیز وجود احزاب سیاسی نه برای آموزش و آگاهی تأسیس میگردد بلکه در جهت سوق دادن تودههای مردم به سمتی که خود بعنوان تنها راه سعادت آنها تشخیص میدهند بوجود میآید و مردم را با تبلیغات خود آنگونه هدایت میکنند که براساس خواسته آنها قدم برداشته و بعبارت دیگر بجای ایشان احزاب تصمیم بگیرند و راه دیگری برای آنها باقی نمیگذارند. تاکنون ملاحظه نشده است که حزبی برنامه خود را براساس آموزش و افزایش آگاهی جامعه و فراهم کردن زمینهای قرار دهد که مردم خود با اختیار و رغبت تصمیم بگیرند.
در حالیکه احترام به رأی و خواسته مردم در نظام رهبری حضرت امام جایگاه فوقالعادهای داشت ایشان آنچنان به اصل آموزش پایبند بود که حتی در حساسترین مسئله نیز حاضر به اعمال نظر شخصی خود نبود هرچند که چنین دخالتی به دلیل محبوبیت و مقبولیت ایشان نزد مردم و مسئولین نظام عادی بوده و نه فقط مشکلی را بوجود نمیآورد بلکه مورد قبول و اجرا صمیمانه آنها نیز قرار میگرفت. این نکته جالب در بررسی سیره سیاسی امام و در برخورد با مردم به اثبات میرسد که ایشان هرگز تلاش نمیکرد مطابق تشخیص و نظر خود مردم را بدون آنکه آمادگی پذیرش داشته باشند به سمت معینی سوق دهد بلکه به خواست آنها تا حدی که خطری جدی و بنیادین برای اسلام وانقلاب بوجود نمیآورد احترام میگذاشت. در عین حال با بیانات و پیامهای خود تلاش میکرد که آگاهی لازم را در مردم بوجود آورده تا زمینه پذیرش حقیقت را داشته باشند. برای مثال اسناد و مدارک و خاطرات کسانیکه از نزدیک با ایشان در تماس بودند نشان میدهد که در انتخابات دوره اول ریاست جمهوری علیرغم اقبالیکه نیروهای انقلاب از بنیصدر کرده بودند ایشان با انتخاب وی موافق نبوده و به او رأی نیز ندادند. معهذا به خواست مردم احترام گذارده و ریاست جمهوری او را تنفیذ کرده و در عین حال در پیامهای خود آگاهی لازم را به مردم میدادند و آنگاه زمانیکه رأی دهندگان به بنیصدر واقعاً پی به ماهیت او برده و از رهگذر تظاهرات و راهپیمائیها عدم اعتماد خود را به وی ابراز یا به بیانی روشنتر رأی خود را پس گرفتند امام نیز مخالفت خود
را علنی کرده نسبت به عزل وی از فرماندهی کل قوا اقدام و نهایتاً نمایندگان مجلس شورای اسلامی بر عزل بنیصدر از ریاست جمهوری رأی دادند.
یا آن زمان که شورای انقلاب مهندس بازرگان را برای نخست وزیری پیشنهاد کرد علیرغم اینکه امام او را مناسب تشخیص نمیداد حکم نخستوزیری ویارا صادر کرد. و از مردم خواست که دولت نامبرده را مورد تأیید قرار دهند و همچنین آن زمان که مجلس خبرگان رهبری نظر مساعد و موافق با انتخاب آیت الله منتظری بعنوان جانشین حضرتش را داشتند امام با این خواستهها علیرغم عدم توافق خود نه تنها مخالفت نشان نداد بلکه تا آنجا که مقدورش بود با خواست مردم همراهی کرد در حالیکه بعدها معلوم گردید که اولاً حضرت امام با هرسه انتخاب مخالف بوده ثانیاً مخالفت ایشان با هر سه انتخاب موجه نیز بوده است.[38] و تنها خط قرمز امام تخطی نسبت به ارزشهای اسلامی بود که در مقابل آنها فوقالعاده حساسیت داشت و معمولاً در این موارد بدون تأمل و تحمل برخورد میکرد. زمانیکه جبهه ملی با لایحه قصاص مخالفت نمود در اعلام ارتداد آن تردیدی نکرد و زمانیکه از رادیو شنید که به ساحت مقدس حضرت فاطمه(س) اهانت شده است فوراً دستور رسیدگی و برخورد را صادر کرد و با اعلام ارتداد و مهدورالدم بودن سلمان رشدی لحظهای به آثار و تبعات سیاسی و بینالمللی آن توجه نکرد.
همانطور که مشخص است مکتب تربیتی امام با آنچه که تحت عناوین جامعهشناسی و انسانشناسی در دانشگاههای جهان سوم و ممالک اسلامی تدریس میشود هیچ سنخیتی ندارد. اساس نهضت امام بر روش انبیاء استوار بود. این روش در عصر حاضر فراموش شده بود و آنچه که اکنون به نام علوم انسانی مطرح است تعریف انسان و روابط انسانی در مقولههای مختلف لیبرالیسم، سوسیالیسم و یا اومانیسم میباشد که آن نیز خود برآیند عصر رنسانس و نتیجه خود فراموشی و پذیرش اصالت و حاکمیت ماشین بر انسان است. در حالیکه شیوه تربیت امام براساس بازگشت انسان به خویشتن خویش و قرار گرفتن در مسیر الهی بود امری که به تودههای جامعه آنچنان قدرت و شجاعتی میدهد که هیچ قدرتی قادر به مقابله با آن نیست.
یکی از ابزار مهم و روانی برای ایجاد رعب و وحشت در دل ملتها القاء قدرقدرتی دشمن و تسخیر ناپذیر بودن قلاع و استحکامات آنها است. بعد از جنگ جهانی دوم و اختراع و انحصار سلاحهای هستهای در دست ابرقدرتها بویژه آمریکا این ذهنیت در ملتهای جهان سوم ایجاد شده بود که نه تنها با قدرتهای بزرگ دارای سلاح اتمی نمیتوان مقابله نمود بلکه برای ادامه بقاء و حیات چارهای جز تکیه بر آنها نمیباشد. دوران جنگ سرد و قانونمندی حاکم بر آن دارای چنین خصیصهای بود و از طرف ملتها و دولتهای کوچک و ضعیف هم پذیرفته شده بود. بارها اتفاق افتاد که به محض حرکت ناوگانهای آمریکا به طرف یک منطقه از جهان دولتهای کوچک منطقهای در مقابل خواستهای آنها تسلیم و از خواستها و مواضع خود عدول میکردند.
امام از آنجا که به نیروی لایزال ملت براساس باورها و اعتقادات الهی خود اطمینان قلبی داشت این قانونمندی را زیر سئوال برده زمانیکه میگوید:
«آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.»[39]
یا
«ما آمریکا را زیر پای خود میگذاریم.»[40]
ترس و دلهره را از دل تودههای مردم خارج و آنها را به سمت این باور سوق داده که عظمت سلاح های هستهای و زرادخانههای عظیم، معیار قدرت یک کشور نیست بلکه بالاتر از آن عزم ملتهاست که میتواند بر آن فائق آید.
«ابرقدرتها محتاج به شما (کشورهای اسلامی) هستند اگر یک روز از سلاح خود استفاده کنید آنها مطیع شما میشوند معالاسف هم ذخایر ما را میبرند و هم حکومتها اطاعت از آنها میکنند.»[41]
«آمریکا که سیلی خورده است از شما، آمریکایی که دل بسته بود به ایران و نفت ایران و ذخایر ایران، این آمریکا را بیرونش کردید.»[42]
امام با توجه به تعالیم عالیه اسلامی معتقد بودند که اگر جامعهای و ملتی مسئله مرگ را برای خود حل کرد و به این باور رسید که مرگ پایان زندگی نیست بلکه مرگ شرافتمندانه توأم با شهادت آغاز زندگی نوین و درخشانتری میباشد از برخورد با دشمن نه تنها هراس نداشته بلکه در مقابل این سلاح، دشمن را عاجز و ناتوان ساخته و نهایتاً سر تسلیم فرود خواهد آورد.
و بدین ترتیب و با این شیوه بود که امام علیرغم برخورداری از قدرت فوقالعاده کاریزماتیک و علیرغم برخورداری از اختیارات و قدرت مرجعیت راه طولانی و سخت ارشاد و آگاهی دادن را انتخاب کرده و با این شیوه توانست ملتی را آنچنان تربیت کند که خود امامگونه حرکت نموده و قدرتی را ایجاد کند که اساس و رکن اصلی ثبات و اقتدار نظام جمهوری اسلامی گردد. اینک نیز که بیش از یک دهه از رحلت جانسوز ایشان میگذرد این ملت همچنان و به همان شیوه در صحنه انقلاب حضور داشته و از آنجا که شامهای قوی نیز پیدا کرده است بمحض احساس خطر برای انقلاب و نظام اسلامی حاکم فوراً به صحنه آمده و شعله نفاق و الحاد را خاموش میکند.
[1] . برای مطالعه بیشتر در این زمینه به کتاب تحلیلی بر انقلاب اسلامی بقلم نگارنده، انتشارات امیرکبیر،چاپ هفتم، صفحات 108 ـ 100 مراجعه فرمائید.
[2] . برای مطالعه بیشتر در این رابطه به کتاب انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلابهای فرانسه و روسیه بقلم نگارنده، چاپ دوم، صفحات 119 ـ109 مراجعه فرمائید.
[3] . انقلاب اسلامی و ریشههای آن، مجموعه مقالات، جلد اول، ناشر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، صفحات 45 ـ 44.
4.Theda seocopel, Renter State and Shia Islam in the Iranian Revolution. Theory& Socity 1982 . 11No.3: 265-304
[5] . زردهای سرخ، نوشته هانری مارکانت، ترجمه هوشنگ منتصری، صفحه 272.
[6] . همان منبع، صفحه 278.
[7] . مقاله ارزیابی کاریزما در تطبیق با واقعیت انقلاب اسلامی ایران، نوشته علی محمد حاضری مجموعه مقالات دومین کنگره بینالمللی امام خمینی و احیاء تفکر دینی، جلد سوم.
[8] . تحلیلی بر انقلاب اسلامی، نوشته نگارنده، صفحه 106.
[9] . ریشههای انقلاب اسلامی، تألیف عباسعلی عمید زنجانی، صفحه 25.
[10] . انقلاب اسلامی و ریشههای آن، مجموعه مقالات، جلد دوم، مقاله نهاد مرجعیت در دوران نهضت و نظام، نوشته آقای هدایت جلیلی.
[11] . صحیفه امام، جلد اول، صفحه 17.
[12] . آئین انقلاب اسلامی: گزیدهای از اندیشه و آراء امام خمینی، ناشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی1377، تألیف حمید انصاری، صفحه 188.
[13]. همان منبع، صفحه 188.
[14] . صحیفه امام، جلد 20، صفحه 24.
[15] . صحیفه امام، جلد 20، پیام برائت از مشرکین به تاریخ 6/5/66، ص24.
[16] . صحیفه امام، جلد 7، صفحه 32.
[17] . صحیفه امام، جلد 21، صفحه 86.
[18] . همان منبع، جلد 7، صفحه 47.
[19] . همان منبع، جلد 21، صفحه 99.
[20] . همان منبع، جلد 16، صفحات 25ـ 19.
[21] . انصاری، صفحه 187، آئین انقلاب اسلامی، گزیدهای از اندیشه و آراء امام خمینی، ناشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373.
[22] . صحیفه امام، جلد 12، صفحه 143.
[23] . صحیفه امام، جلد 14، صفحه 329.
[24] . سخنرانی امام در جمع پاسداران و اقشار مختلف مردم 28/12/57.
[25] . صحیفه امام، جلد 6، صفحه 301.
[26] . بیانات امام خمینی در جمع روحانیت غرب تهران 11/12/57.
[27] . صحیفه امام، جلد 8 ، صفحه 61.
[28] . صحیفه امام، جلد8 ، صفحه 67.
[29] . صحیفه امام، جلد 6 ، صفحه 17.
[30] . صحیفه امام، جلد 8 ، صفحه 86.
[31] . صحیفه امام، جلد9، سخنرانی امام در جمع انجمن اسلامی به تاریخ 30/6/58.
[32] . صحیفه امام، جلد 18 ، صفحه؟ .
[33] . صحیقه امام، جلد10، صفحه463.
[34] . صحیفه امام، جلد 5، صفحه 354.
[35] . صحیفه امام، جلد 6، صفحه 463.
[36] . صحیفه امام، جلد4، صفحه 248.
[37] . صحیفه امام، جلد 7، صفحه 511.
[38] . رجوع شود به نامه 6/1/1368 حضرت امام به آیت الله منتظری.
[39] . صحیفه امام، جلد 10، صفحه 516.
[40] . صحیفه امام، جلد 17، سخنرانی به تاریخ 21/1/62.
[41] . سخنرانی در جمع نمایندگان سازمانهای آزادیبخش جهان 20/10/58، ج12، ص111.
[42] . سخنرانی در جمع فرماندهان سپاه پاسداران و روزنامه اطلاعات 28/5/60، صحیفه امام، جلد 15، ص115.
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد تحصیلات دانشگاهیاش را نیز در رشتهای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهای انقلاب به فیلمسازی پرداخت:
"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایهی تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینما آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آن چه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همهی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار او جلوهگر میشود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."
شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه دربارهی غائلهی گنبد (مجموعهی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعهی مستند خان گزیدهها) آغاز کرد
"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورتهای موجود رفتهرفته ما را به فیلمسازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همهی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش میآید عکسالعمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعهی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروزآباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنههای جنگ را ما در آنجا، در جنگ با خوانین گرفتیم.
گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانهاش خورده بود، از حلقهی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصرهی خرمشهر برای تهیهی فیلم وارد این شهر شد:
"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونینشهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمیشد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانهروز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی دربارهی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."
مجموعهی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب میشد که یکی از هدفهای آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.
"یک هفتهای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جستوجوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعهی حقیقت این گونه آغاز شد."
کار گروه جهاد در جبههها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوستهای پیدا کرد آغاز تهیهی مجموعهی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز میگردد. شهید آوینی دربارهی انگیزهی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین میگوید:
"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آنها را به جبهههای دفاع مقدس میکشاندند وظایف و تعهدات اداری.
اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرینشان مهدی فلاحتپور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشدهایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. میدانید! زندهترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان میدهد.”
اواخر سال 1370 "موسسهی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی دربارهی دفاع مقدس بپردازد و تهیهی مجموعهی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیهی شش برنامه از مجموعهی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیهی مجموعههای دیگری را دربارهی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعهی محاصره، سقوط و باز پسگیری خرمشهر میپرداخت در ماههای آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.
شهید آوینی فعالیتهای مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبههها و تهیهی فیلمهای مستند دربارهی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامهی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر میگرفت او طی یک مجموعه مقاله دربارهی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشههای رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهجالبلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهمالسلم و جایگاه آن با جنگهای صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگهایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شدهاند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزمآوران و بسیجیان، در زمرهی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر میکرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمهی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ میسپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامهی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سالها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعهی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینهی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول دهگانهی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنیهاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.
او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه همخوانی نداشت، از ادامهی تدریس صرفنظر کرد. مجموعهی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در مقالهای بلند به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامهی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینهی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامهی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعهی این مقالات در کتاب "آینهی جادو" که جلد اول از مجموعهی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمعآوری و به چاپ سپرده شد.
سالهای 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل میشود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینهی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بیاعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامهی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غربزدگی و روشنفکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.
مجموعهی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجابآور است. در حالی که سرچشمهی اصلی تفکر او به قرآن، نهجالبلاغه، کلمات معصومین علیهمالسلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز میگشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آنها را نقد و بررسی میکرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی میدانست چرا که این شناخت زمینهی خروج از عالم غربی و غرب زدهی کنونی را فراهم میکند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد میرساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبهی بشریت" مینامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.
زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش
من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که درهر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز برمیخوردی.
اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.
ناگهان یکی از بچهها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد.
بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه میکردیم معمولاً به زبانهای مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً یادم است که در حدود سالهای45-50 با یکی از دوستان به منزل یک نقاشکه همهاش از انار نقاشی میکشید، رفتیم. میگفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال میکردیم با یک حالت خاصی به ما میفهماند که به این زودی و راحتی نمیشود وارد معقولات شد. تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بیآنکه آن زمان خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.
و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمهالله علیه»
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنیناند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعیام بر این بوده است.
با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورتهای موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام ندادهام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر میرسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ.
به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشتهام. آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیدهها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بودهام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کردهام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درسهای دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقالهای با عنوان تأملاتی درباره سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رساندهام.
حدیث روز
در ترازوی اعمال انسان هیچ چیز سنگین تر از خوش اخلاقی نیست
امام رضا علیه السلام
خانواده یک سازمان کوچک و بسیار دقیق و حساس است که به حضور کامل زن و مرد به عنوان دو فرد کامل که دارای رشد فکری و شخصیتی باشند نیازمند است. هرگز مفهوم ازدواج و زندگی مشترک ، پنهان شدن یکی در ذیل عنوان و مشخصات و اهداف دیگری نیست. آنچه که لازمه یک زندگی زناشویی موفق است احترام متقابل و تساوی حقوق زندگی بین زن و مرد است. حال اگر زنی بخواهد در هر مورد شانه از زیر بار مسئولیت ها خالی کند هر گونه امکان رشد و پرورش فکری را از خود سلب کرده است. گروهی دیگر از زنان هم همواره مردان را مورد ستایش قرار می دهند. آنچه که لازم است در اینجا یادآور شویم این است که ستایش کردن مردی برای محاسن اخلاقی وی ، هم منطقی است و هم زیبا. اما اگر بخواهیم مردان را مورد ستایش قرار دهیم فقط به این دلیل که آنها موجوداتی از نوع مخالف ما هستند نه تنها منطقی و پسندیده نیست بلکه کاری بس احمقانه می باشد. اینگونه رفتارها یک وابستگی مداوم و سلطه کامل را برای ما می آفریند و سبب می شود همانند یک کودک در انتظار شنیدن یک کلمه ستایش آمیز او بمانیم که شاید او هرگز به زبان هم نیاورد. اگر زنی بدون علت و بی هیچ شناخت شخصیتی زبان به ستایش یک مرد گشود دیگر نمی تواند از حقوق مساوی و آزادی و سازندگی شخصیتی برای خودش دم بزند.
لازم است بدانید مردان هم موجوداتی معادل زنان هستند، با کمی اختلافات جسمی که لازمه تکامل زندگی بشر است. همانطور که برای مردان لازم است قبل ازدواج کاملاً رشد فکری و شخصیتی پیدا کنند و تخصصی را کاملاً بیاموزند ، برای زنان هم لازم است قبل از ازدواج کاملاً رشد فکری و شخصیتی پیدا کنند و یک تخصص را بیاموزند. عده ای از زنان همواره می پندارند که هر آنچه در زندگی کم دارند یک مرد قادر است به راحتی به آنها بدهد. گاهی کمبود مادی است از قبیل ماشین، مسکن، یا لوازم زندگی که مرد می تواند به راحتی برای زن فراهم نماید. اما کمبودهای شخصیتی از قبیل قاطعیت ، قدرت انتخاب ، قدرت قضاوت ، صلاحیت زندگی ، لیاقت شخصی و موارد دیگر را هرگز یک مرد نمی تواند یک جا به زن بدهد. اگر مرد ، شایسته و فداکار باشد تنها در مواردی قادر است زن را یاری دهد. اگر به دختران بیاموزند که از هر فرصتی برای پرورش فکری و شخصیتی خود استفاده نمایند و زمانی که کاملاً آمادگی قبول مسئولیت را داشتند اقدام به ازدواج نمایند دیگر این چنین مشکلات و ناهنجاری ها برایشان پیش نخواهد آمد. این گروه از دختران قطعاً در انتخاب همسر موفق تر بوده و بعد از قبول مسئولیت هم به نحو احسن از عهده انجام آن برمی آیند.
ازدواج ، بنا نهادن یک خانواده است و خانواده یک سازمان بسیار دقیق و حساس است و به افراد بالیاقتی احتیاج دارد تا اموراتش را سازمان دهند. گروهی از زنان ازدواج را وسیله ای برای فرار از ماهیت وجودی خود می دانند و اغلب می پندارند ازدواج سبب می شود تا همه چیز باب میل آنها پیش رود. این گروه از زنان همیشه به دنبال مردی هستند که آنها را در همه مسائل و مشکلات حمایت کند. گاهی هم از شوهر در ذهن خود یک قهرمان افسانه ای می سازند. می پندارند شوهر فردی است که می تواند یک معشوق و یک محبوب کامل باشد که با بازوهای آهنین مشکلات را یکی پس از دیگری از میان بردارد و جاده خوشبختی را برای آنان همواز سازد. متأسفانه اینگونه زنان هرگز نمی توانند فردی را به عنوان یک همسر واقعی بپذیرند. زیرا توقعات بیش از حد آنان همسرانشان را تبدیل به ماشین یا ابزاری می کند که باید دائماً در پی برآوردن خواسته های آنان باشند و در بسیاری از موارد مشاهده شده است که این گونه رفتارهای غلط زنان موجب از هم پاشیدن پیوند مقدس ازدواج می شود و هرگز نمی تواند سبب شادی و ایجاد کانون گرم پر از محبت در خانواده شود.
گروهی دیگر از زنان ، خود را حقیر و کوچک شمرده و دائماً فکر می کنند که در چرخه زندگی ، مرد است که کمان بزرگتر و اساسی تر را تشکیل می دهد و این احساس حقارت و بی شخصیتی و بی اهمیتی نه تنها قبل از ازدواج ، بلکه بعد از ازدواج هم دائماً آنها را همراهی می کند و پس از گذشت چند ماهی از ازدواج ، از خود می پرسند، چه اتفاقی افتاد؟ چرا ازدواج هم نتوانست مرا خوشبخت کند؟ چگونه این بدبختی برای من پیش آمد؟ کدام قسمت مسئله غلط بود؟ اگر شما هم جزء این گروه از زنها هستید، چند لحظه مکث کنید و خود را بررسی کنید. هر چقدر درصد این توانایی در شما بیشتر باشد کارآیی و استقلال شخصیتی شما بیشتر خواهد بود و راحت تر درک خواهید کرد که هیچکس سبب ساز شادی و کامل کننده شخصیت شما نیست غیر از خود شما . هر چه بیشتر به خود متکی باشید راحت تر می توانید درک کنید که یک مرد شاید بعضی از احتیاجات شما را رفع کند ولی هرگز قادر نیست تمامی مشکلات شما را پاسخگو باشد. اگر فکر می کنید حتماً یک مرد باید کامل کننده شخصیتتان باشد با همه سعی و کوشش فردی خود قادر نیستید این تکامل شخصیتی را برای خودتان پیش آورید؛ زیرا محال است مردی علاوه بر شخصیت فردی خودش نیمه دیگر شخصیت زنی را یدک بکشد تا پس از ازدواج به او دهد و کاملش کند. اگر زنی این چنین راجع به خود و مردان فکر کند هرگز نمی تواند انتخابی صحیح و منطقی داشته باشد. زیرا مردی با ظاهری آراسته و اطو کشیده، یک دسته گل ، یک انگشتری الماس و با لاف زدن از رشادت و مردانگی خود به راحتی می تواند او را مجذوب خود نموده و خیلی سهل و آسان با احساسات او بازی کند و پس از مدتی او را همانند کالای دست دوم رها کرده و منجلاب زندگی را برایش عمیق تر و دامنه بدبختی را وسیع تر کند.
نوحه عربی فارسی «أنا مظلوم حسین»
نزار قطری
ای ز صولت لا فتی الا علی در شأن تو؛ (خطاب به حضرت زینب کبری است سلام الله علیها و روحی فداها)
میبرد شمر از سرت معجر، فکیف تصبحون؟ (معجر=روسری، فکیف تصبحون= شما را چه پیش خواهد آمد)
آل بو سفیان به عزت، فی بیوت آمنین؛ (در خانههایشان در امنیت به سر میبرند)
آل ما دور از وطن، یا لیت قومی یعلمون؛ (کاش این قوم میدانستند)
انعم الله علینا برسول مدنی؛ (خداوند به واسطه رسولی مدنی بر ما نعمت روا داشته)
هو جدی، و ابی و واسط الکون علی؛ (که آن پیغمبر جد من است. و علی پدر من واسطه عالم است)
خیرة الله من الخلق أبی؛ (پدرم علی بهترین خلق خداوند...)
بعد جدی، فأنا ابن الخیرتین؛ (... پس از پیغمبر است. و من فرزند دو برگزیده)
فضة قد خلصت من ذهب؛ (من نقرهای هستم که از طلا بیرون آمده است)
فأنا الفضه و ابن الذهبین؛ (پس من نقرهام و فرزند دو طلا "حضرت رسول اکرم و امام علی علیهماالسلام")
ذهب ٌمن ذهب ٍ فی ذهب ٍ ؛ (طلایی از طلا و در طلا)
و لجینٌ فی لجین ٍ فی لجین ٍ ؛ (و نقرهای در نقره اندر نقره)
أنا مظلوم حسین
أنا محروم حسین
لم یا قوم تریدون ببغی و فساد؟؛ (ای قوم چرا خواستار بغی و فساد هستید؟)
لم تسعون بقتلی بلجاج و عناد؟ (و چرا از روی اصرار و دشمنی سعی در قتل من دارید؟)
لیس والله سوانا خلف بعد النبی؛ (قسم به خداوند که جز ما کسی جانشین و باقیمانده پیغمبر نیست)
فرض الله علی طاعتنا کل عباد؛ (و خداوند اطاعت کردن از ما را بر همه بندگان واجب نموده)
أنا مظلوم حسین
أنا محروم حسین
عجبا وا عجبا امت کفار که یک سر
چشم پوشیده ز حق نمک آل پیمبر
و ستجزون من الله اذا قام قیامة؛ (و به زودی حین قیام قیامت، جزای خود را از طرف خداوند خواهید دید)
أنا مظلوم حسین
أنا محروم حسین
عجبا وا عجبا امت کفار که یک سر
چشم پوشیده ز حق نمک آل پیمبر
همه در ریختن خون من آن بی کس و یاور
شده آماده و بگرفته به کف نیزه و خنجر
و ستجزون من الله اذا قام قیامة؛ (و به زودی حین قیام قیامت، جزای خود را از طرف خداوند خواهید دید)
لم یا قوم تریدون ببغی و فساد؟؛ (ای قوم چرا خواستار بغی و فساد هستید؟)
لم تسعون بقتلی بلجاج و عناد؟؛ (و چرا از روی اصرار و دشمنی سعی در قتل من دارید؟)
لیس والله سوأنا خلف بعد النبی؛ (قسم به خداوند که جز ما کسی جانشین و باقیمانده پیغمبر نیست)
فرض الله علی طاعتنا کل عباد؛ (و خداوند اطاعت کردن از ما را بر همه بندگان واجب نموده)
أنا مظلوم حسین
أنا محروم حسین
من له جد کجدی فی الوری؛ (چه کسی در عالم، پدربزرگی مانند پدربزرگ من دارد؟)
او کشیخی؟ فأنا ابن العلمین؛ (یا پدری چون پدر من دارد؟ پس من فرزند دو زعیم و سالار هستم)
فاطمه الزهرا امی، و ابی؛ (فاطمه زهرا مادرم هست و پدرم کسی است که...)
قاصم الکفر ببدر و حنین؛ (... کمر کفر را در بدر و حنین شکست)
عبدالله غلاما یافعا؛ (و پدرم - علی- در حالی که نوجوانی بود خداوند را پرستش میکرد)
و قریش یعبدون الوثنین؛ (در حالی که قریشیان آن دو بت را میپرستیدند)
یعبدون اللات و العزی معا؛ (آنها لات و عزی را با هم میپرستیدند)
و علی کان صلی القبلتین؛ (در حالی که پدرم - علی- بر هر دو قبله - مکه و قدس - نماز گزارده بود)
فأبی شمس، امی قمر؛ (پس پدر من خورشید است و مادرم ماه)
فأنا الکوکب و ابن القمرین؛ (و من ستاره و فرزند دو ماه و خورشید)
أنا مظلوم حسین
أنا محروم حسین
چیست تقصیر من ای قوم که امروز جهانی
شده آماده به قتلم همه با تیغ و سنانی؟
در شما نیست ز اسلام نه نامی و نشانی
أنا عطشان و قد اُحرق نطقی و لسانی؛ (عطش مرا فرا گرفته و کلام و زبانم آتش گرفته)
أنا ظمئان و قد احرق قلبی و فوادی؛ (تشنه هستم و قلب و سینهام سوخته است)
أنا مظلوم حسین
أنا محروم حسین
زیر خنجر شه لب تشنه حسین گفت:
تو ای شمر ستمکار
تو ای ملحد مکار
تو ای کافر غدار
اگر من نشناسی، بگویم بشناسی:
حسینم، ضیاء القمرینم، قتیل الودجینم؛ (من حسینم، نور خورشید و ماه هستم و کشته شده و دو رگ گردن بریده)
امام الحرمینم، أنا الفضة وابن الذهبینم؛ (پیشوای حرمین مکه و مدینهام، منم نقره و فرزند دو طلا - علی و فاطمه سلام الله علیهما -)
أنا مظلوم حسین
أنا محروم حسین
منم شهپر جبریل منم آیهی تطهیر
منم نخله خوبان منم زاده زهرا
منم عرش و منم فرش
منم کرسی و لوح و قلم و باعث ایجاد دو عالم
أنا مظلوم حسین
أنا محروم حسین
وزیر کار و امور اجتماعی جزئیاتی از انتقال پایتخت ایران را اعلام کرد.
به گزارش عصرایران، محمد جهرمی گفت: طبق برنامه ریزی های به عمل آمده، جمعیت پایتخت جدید، حتی تا 50 سال آینده نباید از 250 هزار نفر تجاوز کند. زیرا هر شهری که بیش از 250 هزار نفر جمعیت داشته باشد یارانه و هزینه های اداره آن شهر به صورت تصاعدی افزایش می یابد و اگر بخواهیم مشکل اقتصادی کشور را به صورت ریشه ای حل کنیم نیازمند این هستیم که از ایجاد شهرهای بالای 250 هزار نفر جلوگیری کنیم.
وی در یک گفت و گوی تفصیلی با ارگان دولت (ایران) افزود: قرار نیست دولت در شکل فعلی و با تمام وزارتخانه ها به شهر جدید منتقل شود، بخشی از فعالیت های دولت باید بر اساس سیاست های اصل 44 به مردم واگذار شود و در نهایت هسته اصلی و مرکزی دولت منتقل شود.
وی با اشاره به اینکه در دولت قبل 5 گزینه برای جانشینی پایتخت مطرح بود که هیچکدام مورد موافقت قرار نگرفت اعلام کرد که هنوز هم گزینه خاصی مشخص نشده است.
جهرمی در پاسخ به این سوال که "فکر نمی کنید هزینه انتقال پایتخت خیلی زیاد باشد؟" گفت: هزینه انتقال پایتخت از هزینه انتقال مجموعه های اقتصادی و تولیدی خیلی کمتر است. به هر حال برای حل این مشکل و جلوگیری از پیچیده تر شدن آن باید این هزینه را پرداخت کرد.
وی با اشاره به اینکه تاکنون بیش از 20 کشور جهان از جمله مالزی و اندونزی پایتخت های خود را جابه جا کرده اند تصریح کرد: به نظر من با انتقال پایتخت مشکل خاصی ایجاد نمی شود. در یک نقطه دیگر از این کشور شهری احداث می شود و یک سری از مردم در آنجا زندگی می کنند مانند سایر شهرهای کشور. به هر حال شاید در اول کار برای مردم سخت باشد ولی به سرعت حل خواهد شد. باید به این نکته توجه کرد که در حال حاضر مشکلات تهران خیلی بیشتر است شما فقط معضل ترافیک را در نظر بگیرید که چه هزینه ای بر کشور و مردم تحمیل می کند.
وزیر کار در پایان گفت: موضوع انتقال پایتخت با رییس جمهور مطرح و قرار شده است مورد بررسی دقیق و کامل قرار گیرد.
گفتنی است موضوع انتقال پایتخت برای اولین بار در سال 1364 و همزمان با دویستمین سالگرد پایتختی تهران مطرح شد و در دولت نهم نیز پیشنهاد آن را وزیر کار مجدداً مطرح کرده است .