دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 164214
تعداد نوشته ها : 269
تعداد نظرات : 3
Rss
طراح قالب
محمد علي گل کار

علائم ظهور امام زمان(عج)

روایاتی که در مورد حوادث قبل از ظهور و علائم ظهور رسیده بسیار و متنوع است؛ برخی از این روایات جوّ اجتماعات و بویژه وضع جوامع اسلامی را پیش از ظهور تشریح می کند، و برخی دیگر حوادثی را که نزدیک به ظهور واقع می شوند شرح می دهد، و برخی هم بروز اموری عجیب را بیان می نمایند. بررسی همۀ این روایات با پیچیدگی ها و رمزهایی که در برخی وجود دارد بعهدۀ کتابهای مفصّل است، و علاقمندان می توانند به کتابها و متونی که این روایات را نقل کرده اند مراجعه نمایند؛ ما در این مقال چند علامت را که روشنتر و به درک نزدیکترند ذکر می کنیم:

الف- روایاتی که جوّ قبل از ظهور را مشخص می سازد.
1- شیوع ظلم و جور و فسق و گناه وبی دینی در سراسر جهان و در جوامع اسلامی: در بسیاری از روایات که پیشوایان، قیام مبارک امام زمان (عج) را نوید داده اند، به این که «قیام آن گرامی در وقتی است که ظلم و جور جهان را فرا گرفته باشد» نیز تصریح فرموده اند. و در پاره ای از روایات هم یادآوری کرده اند که پیش از ظهور امام قائم (ع) ، و بویژه نزدیک به ظهور او، حتی در جوامع اسلامی فسق و فجور انواع گناهان و زشتیها رواج کامل خواهد یافت، و از آن جمله به این فجایع اشاره فرموده اند:
شراب خواری و خرید و فروش مسکرات آشکارا انجام می شود، رباخواری رواج می یابد، زنا و اعمال شنیع دیگر متداول و شایع و آشکار می گردد، قساوت، تقلّب ، نفاق، رشوه خواری، ریاکاری، بدعت، غیبت و سخن چینی بسیار است؛ بی عفّتی و بی حیایی و ظلم و ستم عمومی خواهد بود، و زنان بی حجاب و با لباس های زننده در اجتماع آشکار می شوند، مردان در لباس و آرایش شبیه زنان می شوند، امر به معروف و نهی از منکر ترک می گردد، و مؤمنان خوار و بی مقدار و محزون بوده و توانائی جلوگیری از گناهان و زشتیهارا نخواهند داشت. کفرو الحاد و بی دینی رواج یافته و به اسلام و قرآن عمل نمی شود، فرزندان نسبت به پدران و مادران آزار و بی حرمتی روا داشته و کوچکتر احترام بزرگتر را رعایت نمی کند و بزرگتر به کوچکتر ترحم نمی نماید و صلۀ رحم مراعات نمی شود. خمس و زکات پرداخت نمی شود و یا به مصرف صحیح خود نمی رسد، بیگانگان و کافران و اهل باطل بر مسلمانان چیره می شوند و مسلمانان با خود باختگی در همۀ امور و در لباس و گفتار و کردار از آنان تقلید و پیروی می کنند و حدود الهی تعطیل می شود و ... .
و بسیاری از فجایع دیگر که با عبارات گوناگون در روایات پیشوایان ما ذکر شده است و

ب – حوادث پیش از ظهور
2 و3- «خروج سفیانی» و «فرورفتن سپاه سفیانی به زمین» :
از علاماتی که پیشوایان معصوم ما بر آن بسیار تأکید کرده و صریح و روشن بیان فرموده اند، خروج سفیانی است؛ «سفیانی» طبق پاره ای از روایات مردی اموی و از نسل یزید بن معاویة بن ابی سفیان و از پلید ترین مردم استف نامش «عثمان بن عنبسه» است و با خاندان نبوّت و امامت و شیعیان دشمنی ویژه ای دارد، سرخ چهره و کبود چشم و آبله رو و بد منظر و ستمگر و خیانتکار است، در شام (سابق که مشتمل بر دمشق و فلسطین واردن و حمص و قنسرین است) قیام و به سرعت پنج شهر را تصرف می کند، و با سپاهی بزرگ به سوی کوفه در عراق می آید و در شهرهای عراق و بویژه در نجف و کوفه جنایات بزرگی مرتکب می شود، و سپاهی دیگر به سوی مدینه در عربستان می فرستد، سپاه سفیانی در مدینه به قتل و غارت می پردازند و از آنجا به سوی مکه می روند، و سپاه سفیانی در بیابانی میان مدینه و مکه به فرمان خدای متعال به زمین فرو می روند؛ آنگاه امام قائم (ع) پس از جریاناتی از مکه به مدینه و از مدینه به سوی عراق و کوفه می آید، و سفیانی از عراق به شام و دمشق فرار می کند، و امام سپاهی را به تعقیب او روانه می فرماید که سرانجام او را در بیت المقدس هلاک کرده و سرش را جدا می سازند.

4- بنابر روایات ائمه (ع)، سید حسنی مردی از بزرگان شیعیان است که در ایران و از ناحیه «دیلم و قزوین» (کوهستانهای شمالی قزوین که یک قسمت آن دیلمان نام دارد) خروج و قیام می کند. مردی خداجو و بزرگوار است که ادّعای امامت و مهدویت نمی کند، و فقط مردم را به اسلام و روش ائمه معصومین (ع) دعوت می نماید، و کارش بالا می گیرد و پیروان بسیار پیدا می کند، و مطاع و رئیس است و مانند سلطان عادلی حکومت می کند، و هنگامی که با سپاهیان و یاران خود در کوفه است به او خبر می دهند که امام قائم (ع) با یاران و پیروان خود به نواحی کوفه آمده است، سید حسنی با لشکریان خود با امام (ع) ملاقات می کند؛ امام صادق(ع) فرموده اند که سید حسنی امام را می شناسد اما برای آنکه به یاران و پیروان خود امامت و فضایل امام را ثابت کند آشنائی خود را آشکار نمی سازد، و از امام می خواهد که دلائل امامت را ارائه دهد، وامام (ع) ارائه می فرماید و معجزاتی آشکار می فرماید، و سید حسنی با امام بیعت می کند و پیروان او نیز با امام بیعت می کنند، بجر گروهی حدود چهار هزار نفر که نمی پذیرند و به امام (ع) نسبت سحر و جادوگری می دهند، و امام (ع) پس از سه روز موعظه و نصیحت، چون می پذیرند و ایمان نمی آورند، دستور قتل آنها را صادر می فرمایند و همۀ آنان به فرمان امام کشته می شوند.

5- «ندای آسمانی»:
یکی دیگر از علامات مشهور، ندای آسمانی است و آن چنان است که پس از ظهور امام غائب در مکّه، بانگی بسیار مهیب و رسا از آسمان شنیده می شود که امام را با اسم و نسب به همگان معرفی می کند، و این ندا از آیات الهی است؛ در این ندا به مردم توصیه می شود که با امام بیعت کنید تا هدایت یابید و مخالفت حکم او را ننمایید که گمراه می شوید.
و ندای دیگری قبل از ظهور صورت می گیرد که برای تثبیت حقانیت حضرت علی (ع) و شیعیان او خواهد بود.


6- «نزول عیسی مسیح (ع) و اقتدای او به حضرت مهدی (ع)» :
در پاره ای از روایات نزول عیسی مسیح (ع) از آسمان و اقتدای او در نماز به حضرت مهدی (ع) جزو اموری که همراه ظهور آن حضرت صورت می گیرد ذکر شده است . رسول گرامی اسلام (ص) به دختر خود فاطمه زهرا (س) فرمودند: «ومنّا والله الّذی لا اله الّا هو مهدی هذه الامّة الّذی یصلّی خلفه عیسی بن مریم» (و به خدائی که پروردگاری جز او نیست سوگند که مهدی این امت از ما است همانکه عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند).

علائم و نشانه های دیگری نز در کتاب ها جمع آوری شده است؛ امّا آیا این علائم همه واقع می شوند یا ممکن است در آنها تغییراتی بوجود آید موضوعی است که در جای خود بررسی و مقرر شده و فرموده اند علائم بر دو قسم است: حتمی و غیر حتمی، و آنچه حتمی است واقع می شود.
در پاره¬ای روایات فرموده اند حتی حتمیّات هم ممکن است تغییر یابد، و آنچه تغییر پذیر نیست چیزهایی است که خدای متعال وعده فرموده و خداوند خلف وعده نمی فرماید: «انّ الله لایخلف المیعاد»
بدیهی است روایاتی که محتومات را نیز قابل تغییر می داند حالت انتظار را درجامعۀ شیعه قوی ترمی سازد تا همیشه منتظر باشند و خود را آماده سازند زیرا ممکن است علائم واقع نشده باشد ودر عین حال آن حضرت ظهور نماید.

 

پی نوشتها

به: روضۀ کافی، ص 36 – 42، و اثبات الهداة، ج7، ص 390 – 391، و بحار، ج 52، ص 254، و کفایة الموحدین، ج2، ص 844- 846، و منتهی الآمال، زندگی امام دوازدهم، ص 106 – 107، و بسیاری کتب دیگر که علائم و فتن راذکر کرده اند رجوع شود.
منتهی الآمال زندگی امام دوازدهم، ص 102-103، اثبات الهداة، ج7، ص 398 و 417، غیبت نعمانی باب 14، در علامات ظهور، از ص 247-283، غیبت طوسی، علامات ظهور، از ص 265 – 280، روضۀ کافی، ص 310، حدیث 483، بحار ، ج52، ص 186 و 237 – 239، و دیگر صفحات باب علامات ظهور از ص 181 الی 278، کفایة الموحدین، ج2، ص 841 – 842.
منتهی الآمال ، زندگی امام دوازدهم، ص 104 – 103، بحار، ج53، ص 15 -16، کفایة الموحدین، ج2، ص 842 – 843.
منتهی الآمال ، زندگی امام دوازدهم، ص 102، غیبت شیخ طوسی، ص 274، اثبات الهداة، ج7، ص 424، غیت نعمانی، ص 257، حدیث 14 و 15 و نیز در دیگر روایات باب 14 این کتاب، کفایة الموحدین، ج2، ص 740، روضۀ کافی، ص 209 – 210، و ص 310، حدیث 483، بحارالانوار، 52 در بسیار روایات صفحات 181 – 278.
اثبات الهداة، ج7، ص 399
اثبات الهداة، ج7، ص 14
اثبات الهداة، ج7، ص 431
بحارالانوار، ج52، ص 279و 283و 305 – 308 و 310 و 311و 340 و 346و 352و 354و 360و 361و 364و 367و 368و 378 و ج 53، ص 12 ، اکمال الدین ، ج2، ص 367 و 368، کشف الغمه، ج3، ص 360 – 363 و 365، ارشاد مفید، ص 341 – 344، غیبت نعمانی، ص 231 و 233 و 234 و 238 و 243 و 281 – 282، غیبت شیخ طوسی، ص 280 – 286، منتخب الاثر، ص 482.

دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 10:53 بعد از ظهر
علایم و نشانه های بسیاری برای ظهور آن حضرت در کتابهای حدیث ثبت شده است که ذکر تمام آنها از حوصله این تحقیق خارج است .علایم ظهور به دو دسته کلی تقسیم می شوند : علایم حتمی و علایم غیر حتمی .چنان که فضیل بن یسار از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود : نشانه های ظهور دو دسته است ک یکی نشانه های غیر حتمی و دیگر نشانهای غیر حتمی . خروج سفیانی است از نشانه های حتمی است که راهی جز آن نیست منظور از علائم حتمی آن است که به هیچ قید و شرطی مشروط نیست و قبل از ظهور باید واقع شود و مقصود از علایم غیر حتمی آن است که حوادثی به طور مطلق و حتم  از نشانه های ظهور نسیت بلکه مشروط به شرطی است که اگر آن شرط تحقق یابد مشروط نیز متحقق می شود و اگر شرط مفقود شود مشروط نیز مفقود می شود لذا مسلم است  علائمی که در مورد حتمی بودن آنها نداشته باشیم ، احتمال رخ دادن آنها نیز وجود دارد و اما علایم غیر حتمی بسیارند که به یک روایت ، از امام صادق (ع) اکتفا می کنیم ، در این روایت چنان روی علایم و مفاسد انگشت گذارده شده که گویی این پیشگویی مربوط به سیزده یا چهارده قرن پیش نیست ، بلکه مربوط به همین قرن است ؛ و امروز که بسیاری از آنها را با چشم خود می بینیم  قبول می کنیم که به راستی معجزه اسا است .امام صادق (ع) به یکی از یاران خود فرمود :1) هر گاه دیدی : حق بمیرد و طرفدارانش نابود شوند . 2) ظلم و ستم فراگیر شده است .3) قرآن فرسوده و بدعتهایی از روی هوا و هوس ، در مفاهیم آن آمده است .4) دین خدا ( عملاً ) توخالی شده ، همانند ظریفی که آن را واژگون سازند .5) طرفداران و اهل باطن بر اهل حق پیشی گرفته اند .6) کارهای بد آشکار شده و از آن نهی نمی شود و بدکاران بازخواست نمی شوند .7) مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا کنند .8) شخص بدکار دروغ گوید و کسی دروغ و نسبت نا روای او را رد نمی کند .9)بچه ها به بزرگان احترام نمی گذارند .10) قطع پیوند خویشاوندی شود.11) بدکاران را ستایش کنند و او شاد شود و سخن بدش به او بر نگردد.12) نوجوانان پسر همانن کنند که زنان می کنند .13) زنان با زنان ازدواج نمایند .14) انسانها اموال خود را در غیر اطاعت خدا مصرف می کنند و کسی مانع نمی شود .15) افراد با دیدن کار و تلاش نا مناسب مومن ، به خدا پناه می برند .16)مداحی دروغین از اشخاص ، زیاد شود.17) همسایه همسایه خود را اذیت می کند و از آن جلوگیری نمی شود .18) کافر به خاطر سختی مومن ، شاد است .19) شراب را آشکار را می آشامند و برای نوشیدن آن کنار هم می نشینند و از خداوند متعال  نمی ترسند .20) کسی که امر به معروف می کنند خوار و ذلیل است . 21)  آدم بدکار در آنچه آن را خداوند دوست ندارد ، نیرومند و مورد ستایش است .22) اهل قرآن و دوستان آنها خوارند .23) راه نیک بسته و راه بد باز است .24) خانه کعبه تعطیل شده و به تعطیلی آن دستور داده می شود .25)انسان به زبان می گوید ولی عمل نمی کند .26) مومن خوار و ذلیل شمرده شود.27) بدعت و زنا آشکار شود.28) مردم به شهادت و گواهی نا حق اعتماد کنند .29) حلال حرام شود و حرام حلال گردد.30)دین بر اساس میل اشخلص معنی شود ،  و کتاب خدا و احکام آن تعطیل می گردد .31) جرات بر گناه آشکار می شود و دیگر کسی برای انجام آن منتظر تارکی شب نگردد .32) مومن نتواند نهی از منکر کند مگر در قلبش .33) ثروت بسیار زیاد در راه خشم خدا خرج گردد.34) سردمداران به کفر  نزدیک شوند و از نیکو کاران دور شوند . 35) والیان در قضاوت رشوه بگیرند .36) مرد به خاطر همبستری با همسران خود مورد سرزنش قرار گیرد .37) آشکارا قمار بازی می شود .38) مشروبات الکلی  به طور آشکار بدون مانع خرید و فروش می شود.39) در گفتن سخن باطل و دروغ با هم رقابت کنند .40) مسجد طلاکاری ( زینت داده شود ) .41) حج و جهاد برای خدا نیست . 42) با حیوانات آمیزش می شود.43) آلات موسیقی و لهو و در مدینه و مکه آشکار می گردد. 44) علایم آسمانی آشکار شوند و کسی از آن نگران نشود .45) پسر به پدرش نسبت دروغ بدهد و پدر و مادرش را نفرین کند و از مرگشان شاد گردد.46) به وسیله شراب بیمار را مداوا و برای بهبودی آن را تجویز کنند .47) وقت در اول نمازها را سبک بشمارند .48) مسجد ها پر است از کسانی که از خدا نترسند و غیبت هم نمایند.49) برای اذان و نماز مزد می گیرند .و اما  علایم حتمی الوقوع ظهور با استفاده از روایات معصومین علیهم السلام بدین ترتیب است : امام صادق (ع) فرمود : پیش از ظهور قائم (عج) پنج نشانه حتمی است . یمانی ، سفیانی ، صیحدی آسمانی ، قتل نفس زگیه ، و فرورفتن در بیابان و نیز هم او فرموده است : ( وقوع ندا از امور حتمی است ، وسفیانی از امور حتمی است و یمانی از امور حتمی است و کشته شدن نفس زکیه از امور حتمی است و کف دستی که از افق آسمان بیرون می آید از امور حتمی است .) و اضافه فرمود : ( و نیز وحشتی در ماه رمضان است که خفته بیدار کند و شخص بیدار را به وحشت انداخته و دوشیزگان پرده نشین را از پشت پرده بیرون می آورد.)و امیرالمومنین (ع) از رسول خدا (ص) روایت نموده که فرمود : ده چیزاست که پیش از قیامت حتماً به وقوع خواهد پیوست  : سفیانی ، دجال ، دخان ، دابه ، خروج قائم پیش از طلوع خورشید از مغرب ، نزول عیسی ، خسوف در مشرق ، خسوف در جزیره العرب ، آتشی که از مرکز عدن شعله می کشد و مردم را به سوی بیابان محشر هدایت می کند .1و امام محمد باقر (ع) فرموده است( در کوفه پرچم های سیاهی که از خراسان بیرون آمده است فرود می آید ، و وقتی مهدی (ع) ظاهر شد برای بیعت گرفتن به سوی آن می فرستد .)1) ثعلبه ازدی می گوید : از امام باقر (ع) شنیدم که فرمود : دو نشانه قبل از ظهور قائم (ع) پدید می آید .الف) گرفتن خورشید در نیمه ماه رمضان . ب ) گرفتن ماه در آخر همان ماه . عرض کردم کسوف خورشید در آخر ماه و خسوف در نیمه ماه رمضان می باشد . فرمود من بر آنچه می گویم آگاه تر هستم و این دو حادثه نشانه است که از زمان هبوط آدم (ع) تا به حال اتفاق نیفتاده است . 2) محمد بن مسلم می گوید ک از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود پیش از ظهور قائم (ع) از سوی خدا بلا و آزمایش به وجود آید :« ولنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و النفس و الثمرات »« قطعاً همه شما را با چیزی از ترس ، گرسنگی ، زیان مالی و جانی و کمبود میوه ها ازمایش می کنیم »سپس ( معنی آیه را توضیح داد ) فرمود : ترس از شاهان  بنی فلان ( بنی عباس )  گرسنگی از گرانی قیمت ها و کمبود اموال ، از کساد و رکود  ، تجارت و بهره ی اندک از آن و کاهش میوه ها و محصول به خاطر خشکی زمین و برکت میوه ها از آزمایش های خداوند باری تعالی پیش از ظهور مهدی (ع) است پس دنباله آیه فوق را خواند « و بشرالصابرین » به صابران مژده بده .مژده از این نظر که در آن هنگام حضرت قائم (ع) به زودی  خروج کند .3) امیر مومنان علی (ع) فرمود : ( در استانه ظهور حضرت قائم (ع) مرگ سرخ و مرگ سفید بوجود می آید و ملخهایی که همانند رنگ خون قرمز هستند در غیر موقع آشکار می شوند اما  مرگ سرخ عبارت است از کشتن با شمشیر و مرگ سفید بیماری طاعون می باشد. 
1 . بحار النوار ، علامه مجلسی ، ج 52 ، ص 109
دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 10:48 بعد از ظهر

یک شعر از یک کودک آفریقایی

 

 

 وقتی به دنیا میام، سیاهم،

 وقتی بزرگ میشم، سیاهم،

وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم،

 وقتی می ترسم، سیاهم،

 

 وقتی مریض میشم، سیاهم،

 وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...

 و تو، ای آدم سفید،

وقتی به دنیا میای، صورتی ای،

 وقتی بزرگ میشی، سفیدی،

وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی،

 وقتی سردت میشه، آبی ای،

وقتی می ترسی، زردی

وقتی

مریض میشی، سبزی،

 و وقتی می میری، خاکستری ای...

.. و تو به من میگی رنگین پوست

دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 10:46 بعد از ظهر

"مسافر کوچولو "

 

امروز خاله جان از خواب بیدارم کرد. به من صبحانه داد. مجبورم کرد شیر بخورم. هر چی دنبال مامانم گشتم، نبود. آخر مامانم می داند که من شیر دوست ندارم. یعنی شیر خالی دوست ندارم. مامانم همیشه توی شیرم نبات می ریزد. این طوری خیلی خوشمزه تر می شود.

بعد از صبحانه تا رفتم طرف توپ قشنگم- که بابایی برایم خریده بود- تا با آن توی حیاط، بازی کنم، باز هم خاله جان نگذاشت و من را نشاند تا تلویزیون تماشا کنم. هرچی دنبال مامانم گشتم، نبود. آخر مامانم می داند که آن وقت صبح که تلویزیون برنامه ی کودک ندارد. همه اش برنامه ی مامان ها و باباهاست. یعنی مامانم همیشه سر ساعت، من را صدا می کند تا بیایم و برنامه ی کودک را ببینم.

نزدیک ظهر که شد. خاله جان دستم را گرفت و برد توی حمام. تا خواستم به خودم بیایم یک دفعه یک تشت آب، ریخت روی سرم. هرچی دنبال مامانم گشتم، نبود. آخر مامانم می داند که من دوست ندارم یک دفعه آب بریزد روی سرم. مامانم همیشه خودش با دست هایش، جلوی چشم هایم را می گیرد و بعد آرام آرام، آب می ریزد.

خورشید که رسید وسط آسمان، آن صدای قشنگی را که همیشه از دور می آمد، شنیدم. مامانم می گوید که آن صدا یعنی موقع ظهر شده.

خاله جان ناهار آورد و من را نشاند سر سفره. تا خواستم بلند شوم، اجازه نداد. هر چی دنبال مامانم گشتم، نبود.

آخر مامانم می داند که من تا به جوجه ام غذا ندهم، غذا از گلویم پایین نمی رود. مامانم خودش گفته که اول به کوچک ترها باید آب و غذا داد. برای همین هم خودش همیشه بعد از من آب می خورد و غذای من را اول از همه، می کشد. جوجه ام هم از من کوچک تر است دیگر.

بعد از ناهار تا رفتم طرف دفتر نقاشی و مداد رنگی هایم، خاله جان آمد و یک بالشت گذاشت و من را خواباند. هر چی دنبال مامانم گشتم، نبود. آخر مامانم می داند که من بعد از ناهار دوست دارم نقاشی بکشم. امروز هم قرار بود، جوجه ام را بکشم.

همان طور که خوابیده بودم، چشمم افتاد به آن تخت کوچولویی که بابا تازه خریده بود. من اول فکر کرده بودم مال من است اما نمی دانستم چرا این قدر کوچک است. مامانم گفته بود که این برای مسافر کوچولویی است که خدا می خواهد برای ما بفرستد. پرسیدم: مسافر کوچولو کی می آید؟

گفت: هر وقت من بروم دنبالش.

با صدای در از جا پریدم. دیدم مامان آمد. زیر چادرش یک چیز سفید بود. با خودم گفتم: حتماً رفته بوده دنبال مسافر کوچولو.ولی بعد دیدم اون مسافر کوچولو کسی نیست جز یک خواهر کوچولو که مامام برای من آورده بود...گفتم اینو از کجا برام آوردید؟مامان جواب داد که:"این هدیه ایست از طرف فرشته ها"...

دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 10:37 بعد از ظهر

مترو

از شب قبل که مامان بهم گفته بود فردا با مترو میخواهیم به خانه مادربزرگ برویم،خیلی خوشحال و هیجان زده بودم.

دلم می خواست زودتر صبح شود تا بتوانم مترو را ببینم.به همراه مامان سوار ماشین شدیم و به ایستگاه مترو رسیدیم.مامام به من گفت اول باید بلیط بخریم.از مامام خواهش کردم تا اسکناس را به من بدهد تا آنرا به آقای بلیط فروش بدهم.خیلی خوشحال بودم.دست مامان رو گرفتم تا با هم از پله برقی پایین برویم.بالاخره به مترو رسدیم.

به نظر من مترو شبیه یک کرم دراز بود که به سرعت حرکت می کرد.پشت خط قرمز ایستادیم و منتظر شدیم تا درهای مترو باز شود و بتوانیم سوار شویم.بعد از چند دقیقه درها بسته شد و جند خانم که به سمت ما می دویدند،از قطار جا ماندند.مترو خیلی تند راه می رفت و بعضی از اوقات،صداهای عجیب و غریب می داد.از یک عالم ایستگاه گذشتیم، اما مامان هنوز می‌گفت که باید صبر کنیم.کمی خسته شده بودم.آخه یه عالمه آدم بزرگ جلوی من ایستاده بودند. من از همه کوتاه‌تر بودم. به مامان ‌گفتم: « آخر، مترو چرا این‌قدر، آدم دارد؟» مامان گفت: «غر نزن»!

داشتم به این فکر می کردم که سرویس مدرسه یک عالم پنجره‌ی گنده داشت. از پنجره‌هایش همیشه باد می‌آمد، اما این‌جا‌ اصلاً پنجره ندارد، یعنی دارد، اما باز نمی‌شود، یعنی باز می‌شود، اما آن خانم‌هایی که قدشان بلند است و من از این پایین می‌بینمشان، پنجره را باز نمی‌کنند. مامان هم که دستش به پنجره نمی‌رسد!

قبلاً دلم می‌خواست، مدرسه تعطیل بشود تا با مامان بیایم سوار بشوم و برویم خرید و یا خونه مامان بزرگ، اما حالا این‌جا خیلی تنها هستم. دلم برای دوست‌هایم تنگ شده بود.

آن طرف، یک بچه را دیدم که یک پرنده دارد. او با پرنده‌اش آمده بود مترو، اما مامان نگذاشت من جوجه‌ام را بیاورم. پرنده‌اش اصلاً پرواز نمی‌کرد. یک چیزی رامی‌فروخت. مامان می‌گوید که دارد فال می‌فروشد. آمد نزدیک ما. آستین لباس مامان را گرفت، و ‌گفت: «یه فال بخر!» مامان گفت: «فال نمی‌خواهم.» در مترو باز می‌شود. بچه‌ی فال فروش بیرون می‌رود.

توی مترو خورشید نیست، اما خیلی گرم است. به قدری که نفسم یه کمی بند اومده. مامان گفت که دو تا ایستگاه دیگر، پیاده می‌شویم. بالاخره از دو تا ایستگاه گذشتیم و پیاده شدیم. گرما کمی از من دور می‌شود. از پله برقی که بالا می‌رویم بچه‌‌ی فال فروش را می‌بینم  که با دوستش توی پله‌ها بازی می‌کنند. باز هم به مامان می‌گوید: «یک فال بخر!» بعد خنده‌اش می‌گیرد و با دوستش بلندبلند می‌خندند. مامان دستم را می‌کشد و تند، دور می‌شویم. من دلم می‌خواهد تابستان زودتر تمام بشود. دلم برای دوست‌هایم تنگ شده.

وقتی به بیرون مترو- توی خیابان- می‌رسم، دو تا پرنده را می‌بینم که توی آسمان پرواز می‌کنند.یک نفس راحت کشیدم و گفتم:خدایا شکرت که از زیر زمین آمدم روی زمین.اینجا بهتر است،چون آدم خورشید را میتواند ببیند....

دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 1:20 صبح

گل های خنده

*مادر مایکل در آشپزخانه داشت غذا درست می کرد که ناگهای صدای شکسته شدن چیزی بگوش رسید و یک ثانیه بعد مایکل جلوی در آشپزخونه ظاهر شد و گفت:مامان! تو با کسی که گلدون توی پذیرایی رو شکسته باشه چیکار میکنی؟

مادر جواب داد: او را کتک میزنم،بعد توی اتاقش زندانیش میکنم و تا یک هفته هم از بازی و تلویزیون محروم است!

مایکل جواب داد: جالب خواهد شد! گلدان را پدرم شکست.

 

 

*صاحبخانه: هر وقت میایم میگویم اجاره خانه را بده، میگویی وقتی حقوق بگیرم ، آخه داداش پس کی حقوق می گیری؟

مستاجر: هر وقت استخدام شدم.

 

*گرگه میرود در خانه شنگول و منگول را می زند و می گوید: در را باز کنید منم مادرتون غذا آوردم براتون.

بزبزکها می گویند: برو گرگ ناقلا ما آیفون تصویری داریم.

 

 

* به یک نفر میگونند:  چرا باغچه ات را آب جوش میدهی؟

میگوید:  چون چایی کاشتم.

 

*مردی داشت میخ را برعکس به دیوار می زده . یک نفر گفت:  آقا این میخ برای دیوار روبرویی است.

 

*مشتری: ببخشید اقا یکی از آن دو طوطی را می خواهم. قیمت آن چند است؟

فروشنده: متاسفم آقا! این دو طوطی با هم هستند چون یکی از آنها خارجی حرف میزند و فقط آن دومی زبان اولی را می فهمد و ترجمه میکند.

 

**خبر نگار: دکتر میشود بگویید اولین عمل خود را در چند سالگی انجام داده اید؟

دکتر: بله ! در 7 سالگی.

خبرنگار: چه جالب! میشود بگویید چه عملی بود؟

دکتر: عمل جمع.

 

*مردی در خیابان پوست موزی را می بیند و می گوید: ای وای دوباره باید زمین بخورم!

 

*یک روز  بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست.

 پدر گفت: چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزار را می خواهی چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته،  چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدهم. حالا سه هزار را می خواهی چه کار؟ دوهزار کافیه؟ بیا این هزار تومان را بگیر.

بچه می شمارد، می بیند پانصدتومان است!

 

*مردی بدهی و قرض زیاد داشت. در همان زمان یک ماشین مدل بالا خرید. زنش پرسید : آخه مرد با این وضعی که ما داریم چه وقت ماشین مدل بالا خریدن بود؟

مرد گفت: ماشین را خریدم تا سریع تر بتوانم از دست طلبکارها فرار کنم.

 

  *پدر: پسرم بگو ببینم چرا دریا کف می کند؟                                                                                                                

 

*پسر: فکر کنم به خاطر حمام کردن ماهی هاست.

 

پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد: " من کاظم پول لازم "

 پدرش هم در جواب گفت: " من تراب وضع خراب !"

 

* از شخصی می پرسند: «چرا قرص هایت را سر وقت نمی خوری؟»

پاسخ می دهد: «می خواهم میکروب ها را غافلگیر کنم.»

 

گل های خنده     

* یک روز یکی خرش را در جنگل گم می کند. موقعی که به دنبالش می گردد یک گورخر پیدا می کند.                                

می گوید: ای کلک لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت!

 

*یک روز یک مامور آتش نشانی را جو می گیرد، می رود مشعل المپیک را خاموش می کند.

 

*معلم :حسن بگو بین فیل و کک چه تفاوتی هست؟

حسن: یک فیل ممکن است در بدنش کک وجود داشته باشدولی کک ممکن نیست در بدنش فیل داشته باشد.

 

*من یک فیل هستم. یک فیل خیلی چاق با گوش های بزرگ. من آرزو دارم یک روزی آن قدر لاغر بشوم که چشم همه حسود ها بترکد! بعد هم بروم دماغ درازم را عمل کنم! تا آنقدر کوچک شود که حتی سوراخ دماغم معلوم نباشد! آن وقت به کلاس های اسکی روی آب بروم تا بالاخره یک روزی در این رشته قهرمان جهان بشوم.

 

*احمد: حسن تو وقتی  یواشکی می روی سر یخچال چی میخوری؟

حسن: کتک !

دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 1:18 صبح

عید قربان با ببعی

چند روز بود که بابا یک گوسفند خریده بود و آورده بود به خانه. من با او حسابی دوست شده بودم و اسمش را گذاشته بودم ببعی.

من با ببعی بازی می کردم. برایش غذا می آوردم. عصرها با هم گرگم به هوا بازی می کردیم و من دنبالش می دویدم. و او هم حسابی خوشش می آمد. چون هی بع بع می کرد. اما موقع بازی تا می خواستیم گرم شویم، مامام صدایم می کرد و می گفت: رضا! بازی دیگه بسه بیا درسهاتو بخون.

از دست مامان حوصله ام سر رفته بود. به خاطر همین همه ی بازیهایم را گذاشته بودم برای فردا. فردا عید قربان بود. مدرسه تعطیل بود و من می توانستم حسابی با ببعی بازی کنم. شب که خوابیدم، خواب دیدم ببعی در یک جای سرسبز است و حسابی خوشحال است. آن قدر علف خورده بود که چاق و چله شده بود. توی خواب حسابی با ببعی بازی کردم. صبح، دیرتر از هر روز از خواب بیدار شدم. توی اتاق و هال هیچکس نبود. حتما در حیاط بودند. به حیاط رفتم. حیاط شلوغ بود. بابا و مامان و دایی رضا و خاله معصومه و عمو امیر و عمه کوکب و مامان بزرگ و بابا بزرگ و ... یک نفر دیگه هم بود. خوب که نگاه کردم، شناختمش. علی آقای قصاب بود. او اینجا چه کار میکرد؟

یکدفعه چشمم به ببعی افتاد. ببعی کف حیاط افتاده بود. سرش را بریده بودند و خون از گلویش راه افتاده بود. علی آقای قصاب با چاقوی خونی بالاسر او ایستاده بود. یکدفعه جیغ کشیدم و دویدم به طرف بابا. با صدای بلند گریه می کردم و با مشت به شکم بابا کوبیدم.

                                                  

                                                  

                                                                              ***

بابابزرگ با دستمالش اشکهایم را پاک کرد و صورتم را بوسید. گفت:

حالا که قصه حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل را فهمیدی پاشو برویم به حیاط. مطمئن باش خود ببعی هم الان خوشحال است. چون غذای مردم نیازمند می شود

پاشو برویم گوشت ببعی را به آسایشگاه سالمندان ببریم.

بلند شدم. بابابزرگ را بوسیدم و دنبالش راه افتادم.

دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 1:14 صبح

کعبه

به کعبه می نگرم. به این می اندیشم که چگونه می توان بی جهتی را در زمین ، نشان داد؟

 

تنها بدین گونه که تمامی جهات متناقض را با هم جمع کرد ،تا هر جهتی ، جهت نقیض خود را نفی کند ، و آنگاه ، ذهن ، از آن ، به بی جهتی پی برد .

 تمامی جهات چند تا است ؟

                                     شش تا

و تنها شکلی که این هر شش جهت را در خود جمع دارد ، چیست ؟ مکعب

و مکعب ، یعنی همه جهات ،

و همه جهات ، یعنی بی جهتی

و رمز عینی آن :

                        کعبه

و این است که  درون کعبه ، به هر جهتی نماز بری، رو به او نماز برده ای.

و کعبه ، رو به همه ، رو به هیچ ، همه جا  و هیچ جا .

همه سوئی یا بی سوئی، خدا

رمز آن کعبه

اما ...

شگفتا! کعبه، در قسمت غرب، ضمیمه ای دارد که شکل آن را تغییر داده است، بدان جهت داده است.

این چیست ؟

دیواره کوتاهی ، هلالی شکل ، رو به کعبه

نامش؟

           حجر اسماعیل!

دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 1:13 صبح

قصه های بی بی

مامان گفت: «بچه های خوبم امشب شب یلداست. قرار است شب مهمان بی بی باشیم. نبینم آن جا شلوغ بازی در بیاورید ها.»

 

بابا پرید وسط حرف مامان: «تا یادم نرفته این را بگویم که امشب از تلویزیون و برنامه هایش خبری نیست. شب یلدا یعنی اینکه در خانه بزرگترهایمان  بنشینیم و حرف آنها را گوش کنیم.»

نسرین گفت: «آخ جان امشب بی بی قصه های زیادی آماده کرده که تعریف کند.»

حسین گفت: «ای داد! باز هم همان قصه های تکراری پارسال.»

نسیم گفت: «باشد. اصلا از قصه های پارسالی بی بی چیزی می دانی؟»

حسین گفت: «به تو چه؟»

داشت دعوا شروع می شد که پدر و مادر پریدند وسط دعوا، بچه ها را جدا کردند . سوار ماشین شدند و رفتند خانه 

 بی بی.

فک و فامیل  ریخته بودند توی خانه بی بی و هر کدام یکی را برای خودش گیر آورده بود و حرف می زد.

دخترها و عروس های بی بی هم توی آشپزخانه گرم صحبت بودند. یکی از بچه ها تلویزیون را روشن کرد و گفت: «آخ جان سریال.»

 

                                                         

برای دیدن تصویر بزرگ، روی آن کلیک کنید.

بابایش داد زد: «بزن شبکه یک ببینم اخبار چه می گوید.»

بعد رو به بی بی کرد و گفت: «مادر جان! اخبار که تمام شود به حرف های تو گوش می دهیم. امشب شب شماست.»

اخبار که تمام شد، زن ها رفتند پای تلویزیون و سریال نگاه کردند. مرد ها هم درباره همه چیز با هم حرف می زدند. سریال که تمام شد، نوبت فوتبال رسید، جوان ها چسبیدند به تلویزیون و فوتبال تماشا کردند. فوتبال که تمام شد، یکی از بابا ها به ساعت نگاه کرد و گفت: «وای ساعت یک و نیم شب شده. باید برویم.»

و رو به بی بی کرد و گفت: «خب بی بی تعریف کن.»

اما بی بی چشمهایش را بسته بود و به ویلچرش تکیه داده بود. زن ها داد زدند: «وای بی بی. بی بی.»

یکی از مردها گفت: «چی شده. چرا هوار می کشید. بی بی خوابش گرفته، بنده خدا خسته شده از بس از ما پذیرایی کرده.»

نیم ساعت بعد بی بی در خواب برای نوه هایش قصه تعریف می کرد.
دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 1:12 صبح

قربانی

ابراهیم: پیغمبر

اسماعیل: فرزندش

گل می ریخت، از حرفش

دل می برد، لبخندش

*

تا این که وحی آمد

جاری شد فرمانی

ابراهیم، یک مامور

اسماعیل: قربانی

*

راه افتاد، ابراهیم

با فرزند، در جاده

کوچیدند تا دشتی

دشتی دور افتاده

*

ابراهیم، پس می زد

با دستش، شیطان را

اسماعیل حس می کرد

در قلبش، ایمان را

                                                           

   برای دیدن تصویر بزرگ، روی عکس کلیک کنید

 

او خوابید، پر شد دشت

از عطری، از بویی

ظاهر شد، ابراهیم

آنجا با چاقویی

*

یکباره: بع بع بع

جاری شد، آوازی

انگاری، پر شد دشت

از نوری، از رازی

*

آنها در پیش خود

 قوچی را می دیدند

هم بابا، هم فرزند

با شادی خندیدند

*

ابراهیم، چشم انداخت

بر روی فرزندش

می خندید اسماعیل

دل می برد لبخندش

 

دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 1:11 صبح

فدک       

 

 

در زمان های خیلی دور مردم سرزمین عربستان، از این که صاحب دختر شوند ناراحت و غمگین می شدند و آن را موجب سر افکندگی خود می دانستند. حتی بعضی از آن ها که نادان تر بودند، دخترانشان را زنده به گور می کردند تا دیگر نامی از آن دختر در زندگیشان نباشد.

اما در زمان پیامبر(ص) ایشان، مردم را راهنمایی می دادند و آگاه می کردند و از خوبی های دختران برای آنان می گفتند و زنده به گور کردن کردن دختران را منع نمودند.

در هشتم جمادی الثانی سال پنجم بعثت، فرزند حضرت خدیجه (س) و پیامبر اکرم (ص) دیده به جهان گشود. این فرزند، بهترین زنان جهان، حضرت فاطمه زهرا (س) بود.

                                         

                                          

 

پیامبر اکرم، فاطمه را بسیار دوست داشت و همواره از خوبی های او می گفت و دست های او را می بوسید. حضرت فاطمه (س) نیز، بسیار پدر خود را دوست  داشت و هم چون یک مادر به پدرش خدمت می کرد.

او آنقدر به پدرش می رسید که پیامبر (ص) او را «ام ابیها» می نامید. پیامبر (ص) در زمان حیات تکه زمینی به نام فدک را به دخترش فاطمه بخشید. این قطعه زمین بدون جنگ و خونریزی از قوم یهود به مالکیت مسلمین و پیامبر (ص) در آمده بود.

فاطمه (ص) یادگار پدرش را دوست داشت و همیشه به این زمین می رسید و حتی همیشه بوی پدر را در آن حس می کرد.

                                         

                                            

 

 پس از وفات پیامبر (ص)، گروهی، به زور فدک را از حضرت فاطمه پس گرفتند. این گروه که بیعت غدیر را فراموش کرده بودند، حتی وصیت پیامبر (ص) را هم عمل نکردند و علی (ع) را به ولایت انتخاب نکردند. در تمام این مدت و علی رغم ظلم هایی که به علی (ع) و فاطمه (س) شده بود و حتی یادگار پدرش از او گرفته شده بود، فاطمه (س) همواره از همسر خویش امام علی (ع) حمایت می کرد.

حضرت فاطمه زهرا (س) همواره به دنبال باز گرفتن حق خود بود و می خواست تا فدک را که یادگار پیامبر (ص) و حق او بود،  باز پس گیرد. او چند بار هم موفق به این کار شد اما دوباره زورگویان، فدک را از او می گرفتند. حضرت فاطمه زهرا (س) در سوم جمادی الثانی و در 18 سالگی در شهر مدینه چشم از این جهان فرو بست و به نزد پروردگار و دیدار پدر بزرگوارش شتافت.

دسته ها :
جمعه سیم 11 1388 1:10 صبح
X